مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست
به غیر درگه پیر مغان پناهی نیست
ز بهر سجده بتی گر طلب کنم چه عجب
به غیر بت چو سرم را حواله گاهی نیست
به قتل من چه کشد غمزه ات صف مژگان
ز بهر مور کشی حاجت سپاهی نیست
ز اهل حسن خلاص است ملک دل بی تو
سپه چه کار کند در میان چو شاهی نیست
به صدق دعوی عشقم طلب مکن دو گواه
که اندرین سخنم جز خدا گواهی نیست
وفا ز جسم تو گر دل نخواست عیب مکن
به کس چنین طمع از ترک دل سیاهی نیست
مجو به دشت فنا سبزه و گل ای فانی
چرا کز آتش آهم درو گیاهی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلدادگی خود سخن میگوید و این احساسات عمیق را با تصاویری شاعرانه بیان میکند. او به این نکته اشاره میکند که جز در خرابات عشق، راهی ندارد و تنها پناهش در درگاه پیر مغان است. شاعر به خود میگوید که در برابر بت عشق، اگر سرش را قربانی کند، جالب نیست زیرا هیچ چیز دیگری به جز این عشق برایش مهم نیست. او همچنین به شدت دلبستگیاش به معشوق را بیان کرده و میگوید که دلش بدون آن محبوب بیمعناست. در نهایت، شاعر هشدار میدهد که در دنیا چیزهای فانی وجود دارد و هیچ چیز دائمی نیست، پس باید به عمق عشق و معانی واقعی آن توجه کرد.
هوش مصنوعی: من که جز به دلدادگی و عشق راه دیگری ندارم، جایی غیر از درگاه پیر عارفان و میخانهها برای پناه بردن نیست.
هوش مصنوعی: برای پرستش یک بت، اگر بخواهم چیزی را طلب کنم، چه جای تعجبی دارد، در حالی که گاهی حتی سرم را به غیر از بت نمیسپارم.
هوش مصنوعی: غمزهی چشمانت به قدری کشنده است که نمیخواهد کسی را در میدان جنگ بکشد؛ حتی جنگی بدون نیاز به سپاه.
هوش مصنوعی: اگر در دل آدمی، اثری از زیبایی و حسن نباشد، این دل چگونه میتواند به سرکردگی خود ادامه دهد؟ وقتی که در میان وجودش پادشاهی نیست، او چه کار میتواند بکند؟
هوش مصنوعی: عشق من به قدری واقعی است که نیازی به دو شاهد برای اثبات آن نیست؛ زیرا تنها خداوند میتواند بر صداقت این سخن گواهی دهد.
هوش مصنوعی: اگر دلی از گوهر وجود تو وفا نخواهد، به دیگران خرده نگیر. چون دلیل این عدم وفا، تاریکی دل است و نه چیز دیگری.
هوش مصنوعی: ای انسان فانی، چرا در بیابان نابودی به دنبال سبزه و گل هستی؟ وقتی که از آتش آه و نالهام چیزی در آنجا رشد نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به عشق تو جز ناله ای و آهی نیست
به حال زار من خسته ات نگاهی نیست
طریق راه و روش در غم تو بسپردم
عزیز من چه کنم چون سرت به راهی نیست
غم تو بر دل تنگ منست پیوسته
[...]
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از نالهای و آهی نیست
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
[...]
نرنجم از تو گرت سوی ما نگاهی نیست
گناه بخت من است این ترا گناهی نیست
تو هیچ داد دل من نمیدهی چه کنم؟
کجا روم که به غیر از تو پادشاهی نیست
خوشم به چهره کاهی که دارم از غم تو
[...]
کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست
به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست
سرم فدای رهت باد تا نگویندت
که در طریقهٔ عشق تو سر به راهی نیست
دلا ز باده پرستی خجل مشو کاین جرم
[...]
به حال زار من آن ماه را نگاهی نیست
چه سود روزی اگر نیز هست ماهی نیست
جفاست از تو همیشه مراد من نه وفا
که گاه گاهی اگر هست گاه گاهی نیست
چگونه جانب مسجد روم به میخانه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.