از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت
می باز سوز آتش ما را ز سر گرفت
اندر سفال میکده بود این مگر که دوش
در کنج دیر مغبچه ام جام زر گرفت
یک جام تا به حشر بسم بود طرفه بین
کز روی ناز و عربده جام دگر گرفت
هر کو چنین دو جان فنا زد ز بیخودی
نارد بروز حشر سر از خاک برگرفت
ای من غلام همت رندی که بهر می
نقد و خراج ملک جهان مختصر گرفت
ای شیخ اگر تو عیب کنی بت پرستیم
پیر مغان به مذهب کفر این هنر گرفت
ای رند جرعه نوش که میپرسی از ریا
فانی طریق زاهد و خودبین مگر گرفت!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات و تجربههای خود در مورد می و مستی صحبت میکند. او به تأثیراتی که میتواند بر زندگی انسان بگذارد اشاره کرده و از شعلهٔ عشق و اشتیاقی سخن میگوید که در دل او شعلهور شده است. شاعر به لذتهای دنیا و زیباییهای میخانه اشاره میکند و از جامی که در دست دارد به عنوان نمادی از شادی و سرور یاد میکند. او به رندی و بیخیالی اشاره دارد و بیان میکند که زندگی باید با آزادی و لذتجویی سپری شود. همچنین، او به انتقاد از روحانیون و زاهدان میپردازد که از نظر او به ظاهرسازی و ریاکاری پرداخته و از لذتهای واقعی دور افتادهاند. در نهایت، شاعر ایمان به زندگی و تجارب حسی را به عنوان راهی برای رسیدن به حقیقت و آزادی معرفی میکند.
هوش مصنوعی: شعلهای در سرم روشن شده و دوباره از شدت حس و حال، آتش عشق ما را فرا گرفته است.
هوش مصنوعی: در میخانه، در گوشهای، جام طلایی گرفتم؛ شاید آنجا بود که دیشب با دختر جامگیر صحبت کردم.
هوش مصنوعی: یک جام تا روز قیامت، بسیار دیدنی است؛ زیرا از روی زیبایی و طنازی، دیگری جز آن را نمیتواند گرفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که با از خود بیخودی، جان خود را فدای عشق کند، در روز قیامت از خاک برخیزد و سرش را بالا ببرد.
هوش مصنوعی: من فرمانبردار کسی هستم که به خاطر نوشیدن شراب، به جای به دست آوردن ثروت و ملک گسترده، تنها به مقداری کم بسنده کرده است.
هوش مصنوعی: اگر تو به بتپرستی ما انتقاد کنی، باید بدان که پیر مغان هم به خاطر کفر و گناه در این فن مهارت دارد.
هوش مصنوعی: ای انسان دلیر و بادهنوش، که از من دربارهی ریا و فریب میپرسی، نگو که آیا راه زاهدانه و خودبینانه به جایی میرسد یا نه، زیرا اینگونه راهها به سرانجام نمیرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاها ، زمانه از گهر تو خطر گرفت
آری خطر بکان گهر از گهر گرفت
در علم خاطر تو نهاد علی نهاد
در عدل سیرت تو طریق عمر گرفت
کف الخضیب قبهٔ خضرا ز آفتاب
[...]
فریاد کان نگار دل از مهر برگرفت
جور و جفا به حال دل ما ز سر گرفت
ترک وفا و مهر و محبت بکرد و باز
یارم برفت بر من و یاری دگر گرفت
چون صبر و طاقتم ز ستمکاریش نماند
[...]
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
[...]
تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت
آتش بجان جمله ذرات درگرفت
بگشا نظر که نور تجلی حسن یار
تابنده گشت و کون ومکان سربسر گرفت
رخسار او بناز و کرشمه هزار بار
[...]
دل الفت تمام بآن خاک در گرفت
خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت
خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است
کز چاک سینه سر زد و در چشم تر گرفت
چون من بسیست باده کش بزم عشق لیک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.