تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت
آتش بجان جمله ذرات درگرفت
بگشا نظر که نور تجلی حسن یار
تابنده گشت و کون ومکان سربسر گرفت
رخسار او بناز و کرشمه هزار بار
صد نکته روبرو برخ ماه و خور گرفت
تا یک نظر جمال تو بیند اسیر عشق
دنیا و دین فدای همان یک نظر گرفت
زاهد که توبه کرد ز اطوار عاشقی
رویت چو دید، عشق دگر ره ز سر گرفت
حسنت ز بهرجلوه همی جست آینه
هر سو نظاره کرد، سخن در بشر گرفت
شهباز وصل او که نیامد بدام کس
بنگر اسیریش چو ز روی هنر گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذبه معشوق اشاره میکند که چون پرده از چهرهاش برانداخته میشود، آتش عشق در دلها شعلهور میگردد. نور جمال او همه جا را در بر میگیرد و هر که یک نگاه به او بیندازد، اسیر عشق میشود و حتی دنیا و دین را فدای آن یک دیدار میکند. شاعر به زاهدی اشاره میکند که وقتی چهره معشوق را میبیند، دوباره به عشق بازمیگردد و میفهمد که زیبایی او فراتر از هرگونه جلوهای است. در نهایت، شاعر به شهباز وصلی اشاره میکند که هرگز به دام کسی نیفتاده، اما زیبایی و هنر او، مانند اسیری زیبا، دلها را در دست دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب پرده از چهرهاش برداشت، آتش عشق در تمام وجودم شعلهور شد.
هوش مصنوعی: نگاهت را باز کن تا نور زیبایی معشوق درخشان شود و همه جا را پر کند.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و سرشار از جذابیت او هر بار که دیده میشود، صدها نکته دارد که تابش ماه و خورشید را تحتالشعاع قرار میدهد.
هوش مصنوعی: هر کسی که یک بار زیبایی تو را ببیند، تمام دنیا و دینش را برای آن یک نگاه فدای تو میکند.
هوش مصنوعی: زاهد وقتی از عشق و حالوهوای عاشقانه دست کشید و توبه کرد، به محض اینکه چهره تو را دید دوباره عشق در دلش زنده شد و راه قدیمیاش را از سر گرفت.
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند آینهای است که در هر سو جلوه میکند و به همین دلیل، هر کسی با دیدن آن تحت تأثیر قرار میگیرد و به اندیشه فرو میرود.
هوش مصنوعی: پرندهای که برای رسیدن به وصال محبوبش به دام هیچ کسی نیفتاده است، حالا به تو نگاه کن که چگونه به خاطر هنر و مهارت خود به اسیری درآمدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاها ، زمانه از گهر تو خطر گرفت
آری خطر بکان گهر از گهر گرفت
در علم خاطر تو نهاد علی نهاد
در عدل سیرت تو طریق عمر گرفت
کف الخضیب قبهٔ خضرا ز آفتاب
[...]
فریاد کان نگار دل از مهر برگرفت
جور و جفا به حال دل ما ز سر گرفت
ترک وفا و مهر و محبت بکرد و باز
یارم برفت بر من و یاری دگر گرفت
چون صبر و طاقتم ز ستمکاریش نماند
[...]
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
[...]
از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت
می باز سوز آتش ما را ز سر گرفت
اندر سفال میکده بود این مگر که دوش
در کنج دیر مغبچه ام جام زر گرفت
یک جام تا به حشر بسم بود طرفه بین
[...]
دل الفت تمام بآن خاک در گرفت
خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت
خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است
کز چاک سینه سر زد و در چشم تر گرفت
چون من بسیست باده کش بزم عشق لیک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.