دل الفت تمام بآن خاک در گرفت
خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت
خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است
کز چاک سینه سر زد و در چشم تر گرفت
چون من بسیست باده کش بزم عشق لیک
بودم تنک شراب مرا بیشتر گرفت
چون شمع باز در سرم افتاد گرمی
دل کرده بود ترک تعلق ز سر گرفت
شوق حریم روضه کوی تو داشت گل
بگشاد دست و دامن باد سحر گرفت
فرهاد در زمانه من گشت کوهکن
بگذاشت عاشقی پی کار دگر گرفت
چون خس فتاده بود فضولی بخاک ره
او را نسیم لطف تو از خاک بر گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به عشق و عشقورزی اشاره دارد، و به احساسات عمیق و درد و شوقی که در دل دارد میپردازد. او از دلتنگی و جدایی صحبت میکند و بیان میکند که چگونه دلش به یاد معشوق میسوزد. همچنین اشاره به باده و میدرماني برای این درد دارد. این اشعار تصویری از حسرت و عشق در دل شاعر به نمایش میگذارند و به طریقی به صبر و وفاداری عاشقانه اشاره میکنند. در نهایت، شاعر به قدرت و لطافت عشق و نیروهای طبیعی که عاشق را به یاد معشوق میاندازد، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دل به محبت آن دیار بسته شده و دوستی بین ما مستحکم گردیده است.
هوش مصنوعی: روی مژهام هیچ اثر اشکی نیست، بلکه آتش عشق و دلسوختگیام است که از چاک سینهام بیرون آمده و در چشمانم جاری شده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و بادهنوشی بسیار، در جمعی شاد و سرخوش بودم، اما چون شراب کم بود، احساس کردم که تأثیر بیشتری بر من گذاشت.
هوش مصنوعی: وقتی که شمع دوباره در ذهنم جرقه زد، گرمایی در دل احساس کردم و وابستگیها را از سر دور کردم.
هوش مصنوعی: گل به شوق و عشق حرم و باغی که تو در آن هستی، دست و دامان صبحگاه را گشود و به زیبایی خود را عرضه کرد.
هوش مصنوعی: فرهاد در دوران ما به عنوان یک سنگتراش مشغول به کار شده و عشق را رها کرده و به سمت کارهای دیگری رفته است.
هوش مصنوعی: زمانی که علفی (خس) به زمین افتاده بود و در وضعیت ضعیفی به سر میبرد، نسیم محبت تو آن را از خاک بلند کرد و به حالت اولیهاش بازگرداند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاها ، زمانه از گهر تو خطر گرفت
آری خطر بکان گهر از گهر گرفت
در علم خاطر تو نهاد علی نهاد
در عدل سیرت تو طریق عمر گرفت
کف الخضیب قبهٔ خضرا ز آفتاب
[...]
فریاد کان نگار دل از مهر برگرفت
جور و جفا به حال دل ما ز سر گرفت
ترک وفا و مهر و محبت بکرد و باز
یارم برفت بر من و یاری دگر گرفت
چون صبر و طاقتم ز ستمکاریش نماند
[...]
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
[...]
از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت
می باز سوز آتش ما را ز سر گرفت
اندر سفال میکده بود این مگر که دوش
در کنج دیر مغبچه ام جام زر گرفت
یک جام تا به حشر بسم بود طرفه بین
[...]
تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت
آتش بجان جمله ذرات درگرفت
بگشا نظر که نور تجلی حسن یار
تابنده گشت و کون ومکان سربسر گرفت
رخسار او بناز و کرشمه هزار بار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.