فریاد کان نگار دل از مهر برگرفت
جور و جفا به حال دل ما ز سر گرفت
ترک وفا و مهر و محبت بکرد و باز
یارم برفت بر من و یاری دگر گرفت
چون صبر و طاقتم ز ستمکاریش نماند
دل نیز رفت و دلبرکی خوبتر گرفت
درد دل از طبیب چه پنهان کنی کنون
چون داستان عشق جهان سر به سر گرفت
روزی به رهگذار ز دورم بدید یار
در خشم شد ز ما و به تک راه برگرفت
آهی چنان ز آتش دل در جهان زدم
کز آه من جهان همه از خشک و تر گرفت
چندان ز دیده اشک ببارید مردمک
کز آب دیده ام به جهان ره گذر گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این قطعه، شاعر از درد و ناراحتی ناشی از جدایی از معشوق سخن میگوید. او به خاطر بیوفایی یار، دچار رنج و دلتنگی شده و در نهایت ناتوان از تحمل این آلام، به فکر معشوقی بهتر میافتد. او اشاره میکند که هنگام دیدن معشوق در مسیر، او خشمگین شده و به راه دیگری میرود. شاعر از عواطفش مینالد و بیان میکند که اندوه دلش به حدی است که بغض و آهش تمام جهان را تحت تأثیر قرار میدهد. او به شدت از فقدان یار و اشکهایی که میریزد، ابراز تأسف میکند.
هوش مصنوعی: این شعر بیان میکند که عشق و محبت آن معشوق دیگر وجود ندارد و درد و رنجی که به دل انسان وارد میکند، از این وضعیت ناشی میشود. به عبارت دیگر، وقتی که محبت از دل برداشته میشود، سختی و مشکلات به سراغ دل میآید و بر آن مستولی میشود.
هوش مصنوعی: دوست من از وفا و محبت دست برداشت و رهایم کرد، و حالا به جای من به سراغ دیگر یاری رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی دیگر نتوانستم در برابر ستمگری او صبر کنم، قلبم نیز رفت و محبوبی زیباتر پیدا کردم.
هوش مصنوعی: دیگر چه نیازی به پنهان کردن درد دل از پزشک است، وقتی که داستان عشق سراسر جهان را در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: روزی در مسیر جلوی من، یارم را از دور دیدم. او از من ناراحت شد و به سمت دیگری رفت.
هوش مصنوعی: از دل سوختهام چنان نالهای به فضا فرستادم که تمام جهان تحت تاثیر آن قرار گرفت و از خشک و تر در آن تغییراتی ایجاد شد.
هوش مصنوعی: اشک زیادی از چشمانم جاری شد تا جایی که مردمک چشمم به خاطر این اشکها به دنیا مسیر جدیدی پیدا کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاها ، زمانه از گهر تو خطر گرفت
آری خطر بکان گهر از گهر گرفت
در علم خاطر تو نهاد علی نهاد
در عدل سیرت تو طریق عمر گرفت
کف الخضیب قبهٔ خضرا ز آفتاب
[...]
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
[...]
از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت
می باز سوز آتش ما را ز سر گرفت
اندر سفال میکده بود این مگر که دوش
در کنج دیر مغبچه ام جام زر گرفت
یک جام تا به حشر بسم بود طرفه بین
[...]
تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت
آتش بجان جمله ذرات درگرفت
بگشا نظر که نور تجلی حسن یار
تابنده گشت و کون ومکان سربسر گرفت
رخسار او بناز و کرشمه هزار بار
[...]
دل الفت تمام بآن خاک در گرفت
خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت
خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است
کز چاک سینه سر زد و در چشم تر گرفت
چون من بسیست باده کش بزم عشق لیک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.