رفتی اگرچه از بر من کی گذارمت
تا بازت آورد به خدا میسپارمت
کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد
گر صد رهم گذاری و من کی گذارمت
دامان تست و دست من ار افکنی سرم
ممکن مدان که دست ز دامن بدارمت
گویی که ترک جان کن و از دل برونم آر
در جانت جا دهم اگر از دل برآرمت
چون غیر نامرادیم از عمر امید نیست
ساقی بیار باده که امیدوارمت
باید شبی که صبح قیامت صباح اوست
غمهای خویش تا به سحرگه شمارمت
گویی که فانیا به دلم آر روز هجر
کی زو برون شدی که درون باز آرمت؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوقی که از او دور شده است، ابراز احساسات میکند. او میگوید که حتی اگر معشوق از او برود، او هرگز او را فراموش نخواهد کرد و همواره در دلش خواهد ماند. شاعر تمام امیدش را به معشوق وابسته میبیند و از او میخواهد که دوباره به زندگیاش بازگردد. در نهایت، او از غم جدایی و تنگی دلش میگوید و به دنبال باده و شادابی است تا بر غمهایش غلبه کند.
هوش مصنوعی: اگرچه از کنارم رفتی، اما نمیتوانم فراموشت کنم. تا زمانی که دوباره به من برگردی، تو را به خدا میسپارم.
هوش مصنوعی: کار من از آغاز به تو وابسته شده و تا همیشه نیز این وابستگی ادامه دارد. حتی اگر صد بار هم راهی را پیش روی من بگذاری، من چگونه میتوانم از تو دور شوم؟
هوش مصنوعی: اگر دامن تو را رها کنی و دست من از آن دور شود، هرگز نپندار که میتوانم از دامن تو جدا شوم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد همچون این است که تو میخواهی روح مرا ترک کنی و از دل بیرون بروی، اما اگر تو مرا از دل بیرون کنی، من در وجود تو جا پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: چون من دیگه امیدی به خواستههام ندارم، ساقی لطفاً بادهای بیاور که امیدوارم کنی.
هوش مصنوعی: در شبی که صبح قیامت خواهد بود، باید غمها و مشکلات خود را تا سحرگاه بشمارم و به یاد داشته باشم.
هوش مصنوعی: انگار که یاد تو در دلم باقی مانده است. ای روز جدایی، کی از دل من رفتی که اکنون دوباره تو را به درون قلبم بازگردانم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی
[...]
ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت
وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت
تاراج عافیت نبود کار دوستان
وبن هم ز دوستی است که دشمن شمارمت
صد ره شکسته ای دلم از جور، هیچ گاه
[...]
ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت
نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت
از تو ندیده ام به جهان بی وفاتری
باور مکن گر اهل وفا میشمارمت
در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی
[...]
گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت
شاید که گامی از پی نعش خود آرمت
گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم
کز دل نیایدم برقیبان گذارمت
هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛
[...]
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.