رفتی اگرچه از بر من کی گذارمت
تا بازت آورد به خدا میسپارمت
کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد
گر صد رهم گذاری و من کی گذارمت
دامان تست و دست من ار افکنی سرم
ممکن مدان که دست ز دامن بدارمت
گویی که ترک جان کن و از دل برونم آر
در جانت جا دهم اگر از دل برآرمت
چون غیر نامرادیم از عمر امید نیست
ساقی بیار باده که امیدوارمت
باید شبی که صبح قیامت صباح اوست
غمهای خویش تا به سحرگه شمارمت
گویی که فانیا به دلم آر روز هجر
کی زو برون شدی که درون باز آرمت؟