گنجور

 
آذر بیگدلی

گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت

شاید که گامی از پی نعش خود آرمت

گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم

کز دل نیایدم برقیبان گذارمت

هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛

نامحرمی و، محرم خود میشمارمت!

تیغم زنی و، دم نزنم؛ آه چون کنم؟!

دانم که دشمن منی و دوست دارمت!

آذر ز حیله یار بدل بردن آمده است

امشب بپاسبانی دل می گمارمت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی

[...]

امیرعلیشیر نوایی

رفتی اگرچه از بر من کی گذارمت

تا بازت آورد به خدا می‌سپارمت

کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد

گر صد رهم گذاری و من کی گذارمت

دامان تست و دست من ار افکنی سرم

[...]

عرفی

ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت

وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت

تاراج عافیت نبود کار دوستان

وبن هم ز دوستی است که دشمن شمارمت

صد ره شکسته ای دلم از جور، هیچ گاه

[...]

سلیم تهرانی

ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت

نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت

از تو ندیده ام به جهان بی وفاتری

باور مکن گر اهل وفا می‌شمارمت

در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی

[...]

یغمای جندقی

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه