هوای می به سر هر که چون حباب رود
عجب نباشد اگر در سر شراب رود
چو بخت خفته سوی ما به صد حیل آمد
ولی چو عمر گرامی به صد شتاب رود
ز بیدلان همه شب بشنود فسانه دل
چو نوبت من بیدل رسد به خواب رود
نظر فکنده به اغیار لب مگز پنهان
روا مدار که بر جان من عذاب رود
چو رند میکده روشن درون بود چه عجب
که در درونش می همچو آفتاب رود
خوش آنکه صبح به دیر مغان ز مخموری
خراب آید و شام از قدح خراب رود
خمار در لبش افکند اضطراب چه عیب
اگر به میکده فانی به اضطراب رود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وضعیت انسانها و تأثیر مِی (شراب) بر آنها میپردازد. شاعر از حبابی که در سر افراد به وجود میآید و خواستههای درونیشان سخن میگوید. به رغم خواب بخت، عمر با سرعت میگذرد. در این بین، بیدلان در شب فسانهها را میشنوند و شاعر از عذاب روحیاش به خاطر عشق سخن میگوید. همچنین به زیبایی و جذابیت میکده و مینوشی اشاره میکند و بیان میکند که حال خوب و مستی در میکده، با عواطف و اضطرابهایی همراه است که طبیعی و قابل قبول هستند. در نهایت، روح مدهوش و شوریده نیز در این فضای نابودکننده، خوشایند است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در پی لذت و حال خوب باشد، طبیعی است که گاهی سرشار از شادی و شعف شود، همانطور که حبابی در آب به سطح میآید؛ پس نباید تعجب کرد اگر در این حال، به سمت شرابی که شادیآور است نیز گرایش پیدا کند.
هوش مصنوعی: زمانی که بخت به نفع ما میآید و با روشهای مختلف خود را به ما نزدیک میکند، اما عمر گرانبها همچنان با سرعت در حال گذر است.
هوش مصنوعی: در دل شب، قصههای عاشقانه را از گوشههای دل بیدلان میشنود، اما وقتی نوبت به خواب من میرسد، چنان غرق خواب میشوم که همه چیز از یادم میرود.
هوش مصنوعی: نگاه کردن به دیگران و پنهان نگهداشتن لبهایت نادرست است، زیرا این کار بر روح و جان من عذابی وارد میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی بیپروای میکدهای در دل خود روشنائی و صفای وجود داشته باشد، عجیب نیست که در درونش، شادابی و نشاطی چون تابش آفتاب جاری باشد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که صبح زود به میخانهای میرود و با مخموریت خود سرحال و شاداب میشود، و در پایان روز هم با خوشی و سرزندگی از آنجا خارج میگردد.
هوش مصنوعی: لبهایش مسبب اضطراب و دلنگرانیام شدهاند. چه اشکالی دارد اگر در خانهی میفروشی دچار این التهاب شوم و غرق در دغدغههایم باشم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که مهر تو با جان ز جسم ما برود
محبت ازلی کی چنین ز جا برود
میان اهل صفا گر ز آه خشم و عتاب
کدورتی بود آن هم به ماجرا برود
به دست عقل نباشد زمام عقل آری
[...]
ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود
چه جای ماه سخن هم در آفتاب رود
تو آن دری که از پیش نظر اگر بروی
مرا ز دیده گریان در خوشاب رود
مکن به خونه دلم چشم سرخ زآنکه کسی
[...]
گمان مبر که دلم از سر وفا برود
وگر ز دوست به این خسته دل جفا برود
بجز صبا ره رفتن به کوی دوست که راست
مگر برای دل خسته ام صبا برود
زمین ببوسد و از من بگویدش جانا
[...]
چو دست بر سرِ زلفش زنم به تاب رَوَد
ور آشتی طلبم با سرِ عِتاب رَوَد
چو ماهِ نو رَهِ بیچارگانِ نَظّاره
زَنَد به گوشهٔ ابرو و در نقاب رود
شبِ شراب خرابم کُنَد به بیداری
[...]
چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود
زنی چو خنده گل از بس عرق در آب رود
چنین که روی جهانی بسوی خود کردی
عجب که سایه ز دنبال آفتاب رود
چه جای شادی، غم عار دارد از دل من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.