گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

چشمم چو بر آن روی چو رشک قمر افتاد

از چشم دوید انجم و بر روی در افتاد

از خوی به رخت اختر دری به شفق نیست

کز شبنم فردوس به گلبرگ تر افتاد

خون دلم از دیده ز بس کرد غمم فاش

هر چند جگر گوشه نمود از نظر افتاد

شامم که ز هجران تو شد روز قیامت

چون روز شدم وعده به روز دگر افتاد

از ناله من تا به سحر خواب نبردش

وین تهمتی در گردن مرغ سحر افتاد

در حسرت بوسی که به جانم ز لبت بود

زان لعل چه خونها که مرا در جگر افتاد

فانی بره سعدی اگر زد قدمی چند

با او سخنش بین که چو شیر و شکر افتاد

نی نی چه حد آنکه درآید به مقابل

کز پرتو اکسیر وی این خاک زر افتاد

 
 
 
مولانا

در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد

کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد

چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن

تا قصه خوبان که بنامند برافتاد

بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید

[...]

سعدی

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید

بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم

[...]

کمال خجندی

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد

بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد

لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز

کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد

پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است

[...]

ناصر بخارایی

جان بر لب لعلش چو مگس بر شکر افتاد

با وصل تو دل چون شبهی در گهر افتاد

کی دست زند در کمر صحبت شیرین

فرهاد که با درد فراق از کمر افتاد

با روی تو زد آب روان لاف لطافت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
جهان ملک خاتون

تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد

راز دلم از پرده محنت بدر افتاد

دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب

آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد

بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه