چه عجب گر خوی آن چهره دل ما ببرد
کوه را سیل چنین گر رسد از جا ببرد
به تماشای چمن رفتن آن سرو خوش است
نیست این خوش که رقیبش به تماشا ببرد
دل مجنون شده چون صید غزال لیلست
سود نبود عربش گرچه ز صحرا ببرد
دل که بی عاشقی افسرده نماید ای کاش
که سمومیش درین دشت به یغما ببرد
اندر آن کوی مگو نام تو شیدا چون شد
پیش او کیست که نام من شیدا ببرد
یار مهمان و مرا ضعف که آیا بی می
طرف میکده تسبیح و مصلا ببرد
فانیا گشته ز دیرش مگر آرند برون
دل آن را که می و ساقی ترسا ببرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلدادگی است و از احساسات عمیق عاشقانه سخن میگوید. شاعر به زیبایی و جذابیت چهره محبوبش اشاره میکند و میگوید که اگر کسی دل او را ببرد، این معجزهوار است. همچنین شاعر به تماشا کردن از زیبایی طبیعت و چمنها اشاره دارد، ولی میگوید که این زیبایی زمانی خوشایند است که رقیبش آن را تماشا نکند.
شاعر از حالت دل مجنون خود صحبت میکند و اشاره به بیعشقی میکند که باعث افسردگی او شده است. در ادامه، به مسئله محبوب و یاد نام شهیدا پرداخته و در نهایت به ناتوانی خود در برابر می و ساقی اشاره میکند و حسرت بر دلش میزند. به طور کلی، شعر احساسات عاشقانه، بیقراری و وابستگی عمیق به محبوب را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: عجبی نیست که اگر آن چهره دلانگیز ما، کوه را زیر و زبر کند؛ مانند سیل که اگر از جا بگذرد، هر چیزی را نابود میکند.
هوش مصنوعی: رفتن به تماشای چمن در حالی که آن سرو زیبا وجود دارد، لذتبخش است، اما این خوشایند نیست که رقیب او را به تماشا ببرد.
هوش مصنوعی: دل مجنون به حالتی شبیه به غزال در تاریکی شب افتاده است و با اینکه ممکن است چنان دل عشقی اسیر شود، اما اگر او را از بیابان هم ببرند، سودی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر دل انسان بدون عشق بیحوصلگی و افسردگی را نشان دهد، ای کاش این حال و هوای تلخ و ناامید کنندهاش را در این دشت از بین ببرد و از آنجا برباید.
هوش مصنوعی: در آن محله درباره من صحبت نکن، چرا که وقتی او را ببینی، دیگر هیچکس نمیتواند نام من را بیاورد.
هوش مصنوعی: دوست من مهمان است و من ناتوانم. آیا او بدون شراب، به سمت میکده میرود و تسبیح و نماز را به همراه میبرد؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که دل کسی که از دلدارش دور شده، دیگر نمیتواند آرامش داشته باشد، مگر اینکه آن کس که به معشوقش شراب و ساقی میبرد، به او بازگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
[...]
چند دل را غم و اندیشه دنیا ببرد
می صافی مگر این تیرگی ما ببرد
بام دیرم ز پی کسب هوا به که فلک
بزم عیشم ز بر بام مسیحا ببرد
چند آن مغبچه از دیر برون آمد مست
[...]
باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خوش بهشتیست خرابات کسی کان بگذاشت
دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد
ما و میخانه که تمکین گداییدر او
[...]
رهزنی کو؟ که متاع عمل از ما ببرد
مایه طاعت سی ساله به یغما ببرد
کافرم سازد و از نو دهدم ایمانی
به در کعبه ام از خانه ترسا ببرد
عقل زنارکشانم به ره دین آرد
[...]
سرو را شیوه رفتار تو از جا ببرد
کبک را با همه شوخی روش از پا ببرد
خانه چشم تو پرداخت مرا از دل و دین
رخت را خانه ندیدیم به یغما ببرد
راه باریک فنا راه گرانباران نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.