روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این ز بر سیم کند غالیه سائی
گاه آن ز بر ماه کند مشک فشانی
من شاد شده تا شده باریک تن من
از آرزوی آنکه تو باریک میانی
پیوسته من از ناله به دل لاله ستانم
همواره تو از باده به رخ لاله ستانی
در تنگ دهان تو نهان سی و دو لؤلؤ
من تنگ دلی دارم تو تنگ دهانی
ای گشته دل من به دهان تو به تنگی
در تنگ دل من دو صد اندوه نهانی
دلبندِ منا! دل ز بر من چه ربائی؟
جانانِ منا! جان ز تن من چه ستانی؟
گفتم توئی آرام دل و راحت جانم
اکنون تو مرا دام دل و آفت جانی
بسیار بکوشی که مرا رنج فزائی
از عدل امیر شه عادل نتوانی
فرخنده جوانشیر جوانبخت که یابد
از دولت او پیر خرف گشته جوانی
با شاه یگانه دل او پاک همیشه
زان داد به او شاه جهان ملک مکانی
گوهر بدهد مدح و ثنا را بستاند
چونین سزد از دولتیان بازرگانی
ای آنکه تو امید سواران زمینی
وی آنکه تو آرام امیران جهانی
از رأی بلند تو بریده است تباهی
وز طبع لطیف تو گسسته است گرانی
هنگام طرب کردن چون ماه تمامی
هنگام شغب کردن چو شیر ژیانی
وعد تو به نقد است و وعید تو به نسیه
شر تو درنگی بود و خیر تو آنی
فانی شود از آتش شمشیر تو دریا
دریا شود از کف گهربار تو فانی
چندانکه بکوشم نتوان گفت که روزی
در وعده جود تو فتاده است توانی
آن را که نوازد که تو او را ننوازی
آن را که بخواند که تو از پیش برانی
هرچ از کرم و جود تو گویند توئی آن
هرچ از خرد و فضل تو گویند تو آنی
بخل از تو گمانی شد و جود از تو یقینی
جور از تو نهانی شد و عدل از تو عیانی
کار تو بود خوبی و کردار تو رادی
عقل تو کند پیری و بخت تو جوانی
ای آنکه ترا نیست به جود اندر همتا
وی آنکه ترا نیست به فضل اندر ثانی
ناکرده تو را خدمت خدمت بشناسی
ناگفته ترا مدحت صلت برسانی
دادیم ملکوار یکی استر رهوار
از باد گذشته به روانی و جهانی
از کوه گرانتر شود آنگه که بداری
از باد سبکتر شود آنگه که برانی
تا باقی و فانی بود و حاضر و غائب
تو باقی بادی و بلاخواه تو فانی
این عید خجسته بر تو باد خجسته
تا تو ز می و روی نکو دادستانی
تا دهر همی پاید در ملک بپائی
تا ملک همی ماند در دهر بمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر درباره زیبایی و جذابیت معشوق است و احساسات شاعر نسبت به او را به تصویر میکشد. شاعر از زلف و چهره معشوق صحبت میکند و آن را با نعمتهایی چون مشک و لؤلؤ مقایسه میکند. او از عشق و دلتنگیهایش میگوید و به تضادهایی که این عشق برایش به وجود آورده اشاره میکند. شاعر همچنین ویژگیهای نیکوکارانه و شخصیت برجسته معشوق را ستایش میکند و او را منبع آرامش و امید برای دیگران میداند. در نهایت، شاعر آرزو میکند که این زیبایی و خوبی همیشه باقی بماند و محفل شادی و طرب برپا باشد.
هوش مصنوعی: روزهایی که تو موهای پر از عطر و خوشبوی خود را به کسی ندهی، هیچ کس نمیتواند نشانهای از آن عطر و زیبایی را به دست آورد.
هوش مصنوعی: زلف تو پیچ و خم زیادی دارد و تو چقدر زیبا آن را به نمایش میگذاری. زیبایی و جذابیت جعد و حالت موهای تو چقدر دلربا و دلنشین است.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات زبر سیم به زیبایی غالیه (خوشبو) میافزاید و گاهی دیگر، زبر ماه به مانند مشک خوشبو پخش میکند.
هوش مصنوعی: من از آرزوی دیدن تو و نازکی میانت، خوشحال و شاداب شدهام، تا جایی که تنم باریک شده است.
هوش مصنوعی: من همیشه از ناله و گلهام به یاد لالهها هستم، در حالی که تو همیشه از شراب مینوشی و خاطر لالهها را زنده میکنی.
هوش مصنوعی: در دل من، عشق و گنجهای زیادی وجود دارد، اما تو با زبانی بسته و کمحرف، نمیگذاری این احساسات به روشنی بیان شوند.
هوش مصنوعی: دل من از حضور تو در تنگنا قرار گرفته و احساس میکنم که درون من پر از اندوه و غمهای پنهان است.
هوش مصنوعی: عزیز من، این چه دلیلی دارد که تو از من دور شوی؟ چرا روح و جان مرا از بدنم میگیری؟
هوش مصنوعی: به او گفتم که تو مایه آرامش دل و راحتی جان من هستی، اما اکنون تو تبدیل به دام دل و آفت جانم شدهای.
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که تلاش کنی، نمیتوانی از عدالت امیر عادل به من آسیبی برسانی.
هوش مصنوعی: جوانی به نام فرخنده جوانشیر با بختی خوب، به موفقیتی دست مییابد که باعث میشود فردی پیر و ناتوان، به خاطر او جوانی و طراوت خود را باز یابد.
هوش مصنوعی: دل پاک و بیآلایش شاه یگانه همیشه به او محبت میورزد و به دلیل همین خلوص، شاه جهان به او سلطنت و مقام بزرگی عطا کرده است.
هوش مصنوعی: اگر گوهری به کسی داده شود، شایسته است که او از ستایش و تحسین آن بهرهبرداری کند؛ این کار از افراد با نفوذ و ثروتمند در تجارت نیز منطقی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: ای کسی که امید بخش قهرمانان دنیایی و ای کسی که مایه آرامش سروران جهانی.
هوش مصنوعی: ناامیدی و فساد از نظر بلند تو جدا شده و سنگینی و سختی از سرشت نرم تو دور شده است.
هوش مصنوعی: در زمان شادی و خوشحالی، مانند ماهی کامل درخشانی، و در زمان خشم و خروش، مانند شیری نیرومند و غرا هستی.
هوش مصنوعی: وعده تو فوری و مشخص است، اما تنبیه و جزای تو به تأخیر میافتد. آسیب و ضرر تو به تأخیر میافتد، اما نیکی و خوبی تو بلافاصله و سریع است.
هوش مصنوعی: آتش شمشیر تو باعث نابودی دریا میشود و در عوض از دستان تو دریا به وجود میآید که پر از گوهر است.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که تلاش کنم، نمیتوانم بگویم که روزی وعده بخشش و کرم تو برآورده شده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دیگران محبت کند و تو او را نادیده بگیری، یا کسی را بخواند و تو او را منحرف کنی، یعنی از او دوری کنی، نشان میدهد که بیتوجهی و دوری به معانی عمیقتری میانجامد.
هوش مصنوعی: هر چه درباره بزرگواری و generosity تو بگویند، تو همان هستی. و هر چه از دانش و فضیلت تو بگویند، تو همان هستی.
هوش مصنوعی: بخل و خسیسی به خاطر تو فقط در خاطر شده و بخشش و سخاوتمندی از تو مسلم و مشخص است. ظلم و ستم از تو پنهان است و عدالت از تو به وضوح و روشنی مشاهده میشود.
هوش مصنوعی: خوبی و رفتار تو باعث میشود که عقل تو به پختگی برسد و شانس تو جوان و پر نشاط بماند.
هوش مصنوعی: ای کسی که هیچ کس مانند تو نیست و هیچ کس به واسطه فضل و کرامت تو به پای تو نمیرسد.
هوش مصنوعی: اگر تو به کسی کمکی نکردهای، او چطور میتواند تو را بشناسد؟ و اگر چیزی دربارهات نگفته شود، چگونه میتوانی از او تمجید و ستایش دریافت کنی؟
هوش مصنوعی: ما خود را همچون استری سبکبار به باد سپردیم و به سفر جهانی نیکو روانه شدیم.
هوش مصنوعی: هرگاه چیزی را با اصرار و قوت نگهداری، سنگینتر و دشوارتر میشود، اما اگر آن را رها کنی و از آن دور شوی، سبکتر و آسانتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود داشته باشد و هر چیزی که ناپایدار است وجود داشته باشد، تو باید پایدار بمانی و در همین حال برای کسانی که به تو نیاز دارند، ناپدید شوی.
هوش مصنوعی: این جشن مبارک به تو مبارک باشد تا تو از شراب و چهره زیبا بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا برقرار است، تو نیز در این دنیا باقی خواهی ماند و تا زمانی که این دنیا پابرجاست، تو نیز در آن ادامه خواهی داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
ای درم یافته از دست تو ارزانی
ای کرم داشته ایزد بتو ارزانی
تو بگیتی در فاشی بگهر پاشی
تو چو لقمانی هنگام سخندانی
تو توانائی داری بهمه چیزی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.