قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش
از پی فخر بدارند بزرگان عجم
پس من آری به تن خویش فرستم بر تو
مدح گویم که مگر مزد فرستی به کرم
تو به دینار کسان آب مرا تیره کنی
حشمت شعر و خط من بفروشی به درم
لیکن آخر ز چنان روی کجا بتوانم
برسانم به وجیه و به شرف شکر تو هم ؟
گر به مدح تو کنون هیچ قلم بردارم
این سر انگشت قلم گیر قلم باد ، قلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این قطعۀ مدح، شاعر به ستایش بزرگان عجم میپردازد و از آنها میخواهد که در مقام فخر، شعر او را بپذیرند. او ابراز میکند که حاضراست برای آنها مدحی بنویسد به امید اینکه پاداشی از کرم آنان دریافت کند. در ادامه، به نارضایتیاش از اینکه ثروت و نفوذ دیگران میتواند تلاشهای او را نادیده بگیرد، اشاره میکند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که هرچقدر هم بخواهد برای ستایش آن بزرگواران قلم به دست بگیرد، احساس میکند که قلمش ممکن است از آنچه شایسته است، کمتری را انتقال دهد.
هوش مصنوعی: بزرگان عجم به قدری به من ارادت دارند که مرا مانند دل و دیده خودشان میستایند و به این ترتیب به فخر و مباهات میپردازند.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و به خاطر مدح و ستایشی که از تو میکنم، به جان خودم به سراغ تو میآیم، شاید که تو بر من لطف و پاداشی نیکو بفرستی.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر پول و ثروت دیگران، آبرو و شخصیت من را tarnished کنی، باید بدان که ارزش شعر و خط من را به اندازهی یک درهم میفروشی.
هوش مصنوعی: اما در نهایت از کجا میتوانم به زیبایی و شرافت تو، قدردانی و احترام بگذارم؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهم اکنون برای تو توصیف و ستایش بنویسم، این قلم به سبب ارادت و احترامی که برای تو دارم، باید به اندازهای به من احترام بگذارد که انگشتانم را بخود جذب کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز خوش گشت و هوا صافی وگیتی خرم
آبها جاری و می روشن و دلها بی غم
باغ پنداری لشکر گه میرست که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم
خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی
[...]
چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم
وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم
بچگان زاد مدور تنه، بیقد و قدم
صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم
تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم
آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم
از بر سوسن بین برگ گل زرد و سپید
چو پراکنده بمینا در دینار و درم
لاله و سبزه بهم در شده از باد بهار
[...]
موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم
بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم
همه جمع اند و به یک جای مهیا شدهاند
از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم
رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی
[...]
صاحب عالم عادل ملک اهل قلم
ملکت آرای وزیر ملک ترک و عجم
ملک ترک و عجم را تو وزیری فرخ
همچو برسید صدیق و چو بر آصف جم
آسمان قدر وزیری که بپیروزی بخت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.