گنجور

 
بیدل دهلوی

به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم

فتاده نامهٔ ما سر به مُهر نقش قدم

ز اهل دل به جز آثار انس هیچ مخواه

رمیده‌گیر رمیدن ز آهوان حرم

به خوان عهد و وفا خلق خاک می‌لیسند

نماند نام نمک بسکه شد غذای قسم

علم به عرصهٔ پستی شکست شهرت جاه

دمید سلسلهٔ موی چینی از پرچم

سخن اگر گهر است انفعال گویایی‌ست

خموش باش که آب گهر نگردد کم

خیال خلد تو زاهد طویله آرایی‌ست

خری رهاکن اگر بایدت شدن آدم

بسا گزند که تریاق در بغل دارد

زبان سنگ تری خشکیش بود مرهم

مزاج خودشکن آزار کس نمی‌خواهد

کم است ریزش خون تیغ را ز ریزش دم

غبار حاجت ما طرف دامنی نگرفت

یقین شد اینکه بلند است آستان‌کرم

خجالت است خرابات فرصت هستی

قدح زنید حریفان همین به جبههٔ نم

به خط جادهٔ پرگار رفته‌ایم همه

چو سبحه پیش و پس اینجا گذشته است ز هم

به یاد وصل‌که لبریز حسرتی بیدل

که از نم مژه‌ات ناله می‌چکد چو قلم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم

بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم

لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد

دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم

مشعبد است غم عشق هر کجا باشد

[...]

فرخی سیستانی

همی روم سوی معشوق با بهار بهم

مرا بدین سفر اندر ،چه انده ست و چه غم

همه جهان را سر تا بسر بهار یکیست

بهار من دو شود چون رسم به روی صنم

مرا بتیست که بر روی او به آذرماه

[...]

قطران تبریزی

خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم

کنون ببخت ملک متفق شدند بهم

چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران

از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم

ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف

[...]

مسعود سعد سلمان

نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم

کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم

چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ

مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم

بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۶ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم

گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم

گهی زندگره زلف او سر اندر سر

گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم‌ اندر خَم

رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه