روز خوش گشت و هوا صافی وگیتی خرم
آبها جاری و می روشن و دلها بی غم
باغ پنداری لشکر گه میرست که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم
خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی
آسمان هر شب بی ابر همی بارد نم
بر هر انگشت زمین گویی هر روز مدام
دست نقاش همی نقش نگارد به قلم
هر کجا در نگری سبزه بودپیش دو چشم
هر کجا در گذری گل سپری زیر قدم
کاشکی خسرو غزنین سوی غزنین رودی
که ره غزنین خرم شد و غزنین خرم
بر کشیدند به کهساره غزنین دیبا
در نوشتند ز کهپایه غزنین ملحم
کوه غزنین ز پی خسرو زر زاد همی
زاید امروز همی زمرد ویاقوت بهم
بر لب رود ودر باغ امیر از گل نو
گستریده ست تو پنداری وشی معلم
من و غزنین و لب رود و در باغ امیر
چه در باغ امیر و چه در باغ ارم
باده لعل به دست اندر چون لعل عقیق
ساقی طرفه به پیش اندر چون طرفه صنم
گاه گوییم که چنگی! تو به چنگ اندر یاز
گاه گوییم که نایی! تو به نای اندر دم
شادمانه من و یاران من از خدمت میر
هر یکی ساخته از خدمت او مال وخدم
نعمت میر همی گوید بنشین و بخور
دولت میر همی گویدبگراز و بچم
دولت میر مؤید پسر ناصر دین
عضد دولت یوسف سپه آرای عجم
آنکه اوتابه سپه داری بر بست کمر
گم شداز روی زمین نام و نشان رستم
شهریاران زمین ناموران کیهان
همه خواهند که گردند مر او را زحشم
نامداران جهان خاک پی میر منند
همه خواهند که باشند مر اورا زخدم
چشم و روی همه میران و بزرگان سوی اوست
چون بود روی همه جنتیان سوی حرم
گر به رزم آید، گویی که به رزم آمد سام
ور به بزم آید، گویی که به بزم آمد جم
آن مبارز که بر آماج دوگان چرخ کشید
نتواند که دهد نرم کمانش را خم
قلعه خالی کند از خصم زبر دست به تیر
همچو خالی کند از شیر به شمشیر اجم
اندر آن کشور کو تیغ بر آرد ز نیام
کس نپردازد یک روز به سور از ماتم
نه قوی دل کند افکنده او را تعویذ
نه سخنگوی کند خسته او را مرهم
سکته را ماند سهم و فزعش روز نبرد
که بیک ساعت بر مرد فرو گیرد دم
شیر غرنده که او را دید از هیبت او
پیش او گردد چون مار خزنده به شکم
عادلست او به همه رویی واز دوکف او
روز وشب باشد برخواسته بیداد و ستم
دخل ایران زمی از بخشش او ناید بیش
ملک ایران زمی از همت او آید کم
همتی دارد عالی و دلی دارد راد
عادتی خوب و خویی نیکو ورایی محکم
کف او را نتوان کردن مانند به ابر
دل او را نتوان کردن مانند به یم
ور توگویی که دل او چو یمست، این غلطست
کاندر آن ماهی و مارست و درین جود و کرم
ور تو گویی که کف میر چو ابرست خطاست
کز کف میر درم بارد و از ابر دیم
این که من گفتم زان هر دو فراوان بترست
که کف رادش دینار فشاند نه درم
ایزد ار ملک و ولایت بسزا خواهد داد
ملکی یافت سزاوار به ملک عالم
ایزد او را برساناد به کام دل او
دل ما شاد کناد و دل بدخواه دژم
زین بهار نو قسمش طرب و شادی باد
قسم بدخواه و بداندیشش اندوه و الم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف روزی خوش و هوایی صاف میپردازد که در آن دلها شاد و باغها زیبا و پر از گل هستند. شاعر از احساسات خوشایند خود و دوستانش در آن روز سخن میگوید و به خوشیهای زندگی در باغهای غزنین اشاره میکند. در ادامه، او به بزرگی و صفات نیک میر (شخصی از بزرگان) اشاره میکند و او را به عنوان فردی شجاع، عادل و سخاوتمند توصیف میکند.
شاعر از نعمتها و برکات میر و تأثیر مثبت او بر زندگی مردم سخن میگوید و تأکید میکند که همت او باعث بهبود حال مردم و ایران میشود. در پایان، دعا میکند که ایزد، او را به آرزوهایش برساند و بدخواهان را در اندوه و الم قرار دهد.
هوش مصنوعی: روز خوب و خوشی بود، آسمان صاف و زیبا، زمین شاداب و سرزنده، آبها در حال جاری شدن بودند و نوشیدنیها روشن و دلها بیغم بودند.
هوش مصنوعی: در باغی که به نظر میرسد لشکری آماده جنگ است، هیچ جایی خالی از تزیینات و نشانههای جنگ نیست و همه جا پر از زیباییها و آراستگیهاست.
هوش مصنوعی: هر روز خاک بدون عطر و بو میشود، اما شبها باران آرام و بیخبر از ابرها بر آن میبارد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هر روز در هر گوشهای از زمین نقاشی در حال خلق آثار جدیدی است. هر نقطه از زمین به نوعی نقش و نگاری خاصی را به خود میگیرد که نشاندهنده زیباییها و تنوع آن است.
هوش مصنوعی: هر جایی که نگاه کنی، سبزه و چمن وجود دارد و هر جا که قدم میگذاری، گلها به زیر پایت چیده شدهاند.
هوش مصنوعی: ای کاش خسرو غزنین به سوی غزنین میرفت، جایی که رودی که به غزنین میرسد، باعث شادی و سرسبزی آنجا شده بود.
هوش مصنوعی: غزنین را با دستانی پرتوان و با زیبایی به تصویر کشیدند و از پایههای این سرزمین، داستانهای شگفتانگیز و جنگآورانهای را بر صفحهای زیبا نوشتند.
هوش مصنوعی: کوه غزنین از روی عشق و به خاطر خسرو زر زاد، امروز همچنان زمرد و یاقوت تولید میکند.
هوش مصنوعی: در کنار رودخانه و در باغ امیر، گلهای تازهای قرار داده شده است؛ گویا تو خیال میکنی که معلمی در آنجا در حال آموزش است.
هوش مصنوعی: من و غزنین در کنار رود و در باغ امیر هستیم؛ چه در باغ امیر باشید و چه در باغ ارم، همیشه در کنار هم لذت میبریم.
هوش مصنوعی: شراب قرمز را در دست دارد، همانند سنگ قیمتی عقیق، و ساقی به طرز جالبی در جلو ایستاده است، مانند محبوب زیبا و دلربا.
هوش مصنوعی: گاهی میگوییم که تو سازندهای، در حالی که تو در حقیقت همانند یک ساز میدِمی! و گاهی میگوییم که تو مثل نی هستی، در حالی که تو در واقع به نی جان میدهی.
هوش مصنوعی: من و دوستانم خوشحالیم که خدمت میر را انجام میدهیم و هر کدام از ما از این خدمت بهرهای بردهایم.
هوش مصنوعی: نعمت و خوشی به شما میگوید که به آرامی بنشینید و از آن لذت ببرید، در حالی که زندگی و مقام شما هم شما را به صرف کردن و خرج کردن سوق میدهد.
هوش مصنوعی: بهار خوشبختی و شادکامی به پسر ناصر دین، یوسف، که فرمانروایی و سپهداری ایرانیان را به عهده دارد، رو کرده است.
هوش مصنوعی: کسی که به عنوان فرمانده سپاه شناخته میشد و سلاح خود را به کمر بسته بود، یا به عبارت دیگر، رستم که معروف به قدرت و شجاعت است، اکنون از صفحه زمین غایب شده و نام و نشانی از او باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: تمام فرمانروایان زمین و شخصیتهای مشهور آسمان همه به دنبال این هستند که از کثرت و شلوغی آن حضرت (شخصیتی بزرگ و محترم) دور باشند و به او نزدیک شوند.
هوش مصنوعی: نامآوران دنیا مانند خاک پای رهبر من هستند و همه آرزو دارند که او را از آسیب دور نگه دارند.
هوش مصنوعی: چشم و نگاه همه مردم و بزرگان به اوست، همانطور که تمامی مهربانیها و خوشبختیها به سمت حرم امنی مینگرند.
هوش مصنوعی: وقتی فردی در میدان جنگ قرار میگیرد، انگار که سام، پیشوای دلیران، وارد میدان شده است. و اگر به محفل شادی برود، گویی که جم، پادشاه افسانهای جشنها و مراسم را پذیرفته است.
هوش مصنوعی: شخصی که در میدان جنگ با شجاعت و قدرت مبارزه کرده، نمیتواند به راحتی کمانش را خم کند و در برابر مشکلات تسلیم شود.
هوش مصنوعی: نیرنگ و قدرت دشمن، مثل تیراندازی است که میتواند قلعه را خالی کند؛ همانطور که شمشیر میتواند از شیر درنده بگذرد.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین که کسی شمشیر را از نیام بیرون میآورد، هیچکس نمیتواند روزی بیدردسر و بدون غم و اندوه زندگی کند.
هوش مصنوعی: نه کسی که دل قوی دارد، او را تحت تاثیر قرار میدهد و نه کسی که توانایی صحبت کردن دارد، میتواند او را آرام کند.
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و پر استرس مانند میدان جنگ، به یکباره ممکن است شخص دچار ترس و اضطراب شدید شود، بهگونهای که حتی نفسش در یک لحظه قطع شود. این نشاندهندهی شدت هیجانات و تأثیرات روانی است که میتواند بر روی انسانها در موقعیتهای بحرانی جلوهگر شود.
هوش مصنوعی: شیر خروشان را که دید، از ترسش مثل مار به شکم خود خزید و عقبنشینی کرد.
هوش مصنوعی: او در برخورد با همه عادل و منصف است و از دستانش همیشه ظلم و ستم در حال بلند شدن و بروز کردن است.
هوش مصنوعی: درآمد ایران بیشتر به خاطر بخشش و لطف او نیست، بلکه شکوه و عظمت کشور ایران از تلاش و همت مردم آن ناشی میشود.
هوش مصنوعی: این شخص دارای ارادهای قوی و قلبی شجاع است. عادتهایش خوب و خُلق و خویش نیکوست، و در اصول خود استوار و محکم است.
هوش مصنوعی: نمیتوان دست او را به لطافت ابر کرد و همچنین نمیتوان دل او را به عمق دریا رساند.
هوش مصنوعی: اگر بگویی که دل او مانند دریاست، این اشتباه است، زیرا در دریا ماهی و مار وجود دارد، و در این جا سخن از generosity و لطف است.
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که رفتارت شبیه ابرهاست، اشتباه کردهای؛ زیرا از کف می، فقط شراب باران میریزد و ابرها نمیتوانند به همین شکل عمل کنند.
هوش مصنوعی: من به شما میگویم که از هر دو چیز فراوان بترسید، زیرا اگر کسی با دست خود دینار (سکه طلا) بیندازد، ارزش آن از درهم (سکه نقره) کمتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر خداوند بر اساس شایستگی، قدرت و حاکمیت را توزیع کند، در این صورت، کسی را که لایق حاکمیت باشد، به عنوان سلطنت در جهان مییابد.
هوش مصنوعی: خداوند به او آنچه را که آرزو دارد عطا کند، و دل ما را شاد گرداند و دل بدخواهان را غمگین نماید.
هوش مصنوعی: بهار جدیدش را به شادابی و خوشحالی قسم میدهم، اما به بدخواهان و بداندیشانش اندوه و غم را قسم میزنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کی نشینیم نگارا من و تو هر دوبهم
کی نهم روی بدان روی و بدان زلف بخم
چندازین فرقت و بر جان ز غم فرقت رنج
چند ازین دوری و بر دل ز پی دوری غم
آب و آتش به تکلف بهم آیند همی
[...]
قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش
از پی فخر بدارند بزرگان عجم
پس من آری بتن خویش فرستم بر تو
مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم
تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی
[...]
چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم
وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم
بچگان زاد مدور تنه، بیقد و قدم
صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم
تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم
آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم
از بر سوسن بین برگ گل زرد و سپید
چو پراکنده بمینا در دینار و درم
لاله و سبزه بهم در شده از باد بهار
[...]
موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم
بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم
همه جمع اند و به یک جای مهیا شدهاند
از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم
رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.