گنجور

 
قطران تبریزی

تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم

آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم

از بر سوسن بین برگ گل زرد و سپید

چو پراکنده بمینا در دینار و درم

لاله و سبزه بهم در شده از باد بهار

همچو آمیخته پیروزه و بیجاده بهم

سمن از باد همی جنبد چون پشت شمن

چمن از لاله همی خندد چون روی صنم

بوستان بر گل هر روز همی آرد گل

وآسمان بر گل هر روزه همی بارد نم

گر نخورد آب طبر خون و بقم لاله ستان

چون بیاراست چمن را بطبر خون و بقم

لاله نعمان مانند یکی جام عقیق

زده از غالیه اندر بن آن جام رقم

بلبل از گلبن با چنگ بهم ساخته نای

صلصل از عرعر با زیر بهم ساخته بم

چمن آراسته از دیبا چون کاخ قباد

گلشن افروخته از گوهر چون افسر جم

ابر با کوس وعلم بسته مصاف از بر کوه

نعره رعدش کوس است و همی برق علم

گلبنان صف زده آراسته پیرامن باغ

همچو پیرامن تخت شه استاده خدم

خسرو آدمیان تاج کیان لشگری آن

که به نیکیش زند هرچه بنی آدم دم

بقلم بحر دمانست و همه موجش زر

بسنان ابر دمانست و همه سیلش دم

از بس جودش مردم نکند یاد نیاز

وز بس دادش مردم نبرد نام ستم

مهر او جان موالی بسپارد بنشاط

کین او طبع معادی بسپارد به الم

ز سخا و کرمش مردم نشناسند چه حرص

ز نشاط و طربش مردم نشناسند چه غم

الم از تیغش بر کرگدن و شیر و پلنگ

وز کفش بر درم و دیبه و دینار الم

گر دو صد شهر بگیرد نکند فخر بدان

گر دو صد گنج ببخشد نکند روی دژم

ای جهانگیر و جهانبخش بمردی و کرم

ای جگر سوز و دل افروز بشمشیر و قلم

با رضای تو ظلم گردد مانند ضیا

با خلاف تو ضیا گردد مانند ظلم

دل میران ز غم هیبت تو یافته رنج

قد شاهان ز پی خدمت تو یافته خم

آن شهانی که همی چرخ بسایند بپای

فخر دارند که سرشان تو بسائی بقدم

جان خویشان تو از ماه طرب یابد نور

چشم خصمان تو از دود بلا گیرد نم

عید فرخنده فراز آمد و نوروز بزرگ

هر دو بگذار بکام دل و غمها کن کم

ای بمردی و جوانمردی و نام از بر لوح

به ثنای تو قلم هرگز ننویسد قدتم

ای به پیمان شفیع تو خداوند عرب

وی بفرمان تو پیوسته خداوند عجم

تا نه چون سیم بود سنگ بمقدار و بلون

تا نه چون سم بود شهد بآثار و بشم

ناصحانت را هر جای حجر باد چو سیم

حاسدانت را هر جای عسل باد چو سم

 
 
 
فرخی سیستانی

روز خوش گشت و هوا صافی وگیتی خرم

آبها جاری و می روشن و دلها بی غم

باغ پنداری لشکر گه میرست که نیست

ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم

خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش

از پی فخر بدارند بزرگان عجم

پس من آری بتن خویش فرستم بر تو

مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم

تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی

[...]

منوچهری

چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم

وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم

بچگان زاد مدور تنه، بی‌قد و قدم

صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم

امیر معزی

موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم

بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم

همه جمع اند و به یک جای مهیا ‌شده‌اند

از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم

رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سوزنی سمرقندی

صاحب عالم عادل ملک اهل قلم

ملکت آرای وزیر ملک ترک و عجم

ملک ترک و عجم را تو وزیری فرخ

همچو برسید صدیق و چو بر آصف جم

آسمان قدر وزیری که بپیروزی بخت

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۷ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه