گنجور

 
کمال خجندی

چشمت به سعی غمزه در فتنه باز کرد

زلفت به ظلم دست تطاول دراز کرد

محمود را چه جرم که شد پای بند عشق

آن فتنه ها همه سر زلف ایاز کرد

گویند ناز پر بېرة مهر و عشق من

شد بیشتر بروی تو چندان که ناز کرد

من در زمانه پایه و قدری نداشتم

سودای قامت تو مرا سرفراز کرد

روی تو برد از دلم اندیشه بهشت

ناز تو از نعیم مرا بی نیاز کرد

رفتم بر طبیب که پرسم علاج درد

چون ناله ام شنید روان در فراز کرد

ننشست بر وجود ضعیفت مگس کمال

از تار عنکبوت مگر احتراز کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

امیر معزی

آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد

یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد

زلف جو سام بر دل مسکین من فکند

تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد

بی‌خواب کرد چشم دلم در فراق خویش

[...]

فلکی شروانی

تا بر دل من آن بت طناز ناز کرد

صد در ز ناز بر دل من باز باز کرد

عطار

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد

دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد

از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید چو مست از شراب عشق

[...]

اوحدی

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه