گنجور

 
عطار

عشق تو مست جاودانم کرد

ناکس جملهٔ جهانم کرد

گر سبک‌دل شوم عجب نبود

که می عشق سر گرانم کرد

چون هویدا شد آفتاب رخت

راست چون سایه‌ای نهانم کرد

چون نشان جویم از تو در ره تو

که غم عشق بی‌نشانم کرد

شیر عشقت به خشم پنجه گشاد

پس به صد روی امتحانم کرد

دردیم داد و درد من بفزود

دل من برد و قصد جانم کرد

گفت ای دلشده چه خواهی کرد

گفتمش من کیم چه دانم کرد

تا ز پیشم چو آفتاب برفت

همچو سایه ز پس دوانم کرد

سایه هرگز در آفتاب رسد

آه کین کار چون توانم کرد

چند گویی نگه کن ای عطار

که یقین‌ها همه گمانم کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۰۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

من دگر چاره ای ندانم کرد

دل ازین نوع خوش توانم کرد

مولانا

عشق تو مست و کف زنانم کرد

مستم و بیخودم چه دانم کرد

غوره بودم کنون شدم انگور

خویشتن را ترش نتانم کرد

شکرینست یار حلوایی

[...]

جهان ملک خاتون

دل ز ما برد و قصد جانم کرد

قصد این جان ناتوانم کرد

عشق روی تو ای بت سیمین

در همه شهر داستانم کرد

خون دل را ز راه دیده بسی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

کردگار از کرم عیانم کرد

واقف از حال این و آنم کرد

من چو بی نام و بی نشان بودم

بی نشانی مرا نشانم کرد

به تجلی ظاهر و باطن

[...]

عارف قزوینی

غم هجر تو نیمه جانم کرد

کرد کاریکه ناتوانم کرد

زیر بار فلک نرفتم لیک

بار عشق تو چون کمانم کرد

ضعف چون آه سینه مظلوم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه