زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد
که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید
همای اوج سعادت بآشیان آمد
دوجنبش است که از غایت جلالت قدر
لباب جمله تواریخ درجهان آمد
نخست هجرت سلطان دین که از کعبه
سوی مدینه بتکمیل انس و جان آمد
دوم مراجعت فخر دهر و مر کز ملک
بتختگاه شهنشاه کامران آمد
بحد مملکت شاه رفت و عالم گفت
که صدر مسند دنیا بآسمان آمد
چوباز گشت زاقصای ملک دوران گفت
که روزگار بسر رفته در میان آمد
سپهر گفت بهل مدح روزگار و بگو
که آفتاب سوی ناف آسمان آمد
جهان بگفت که نی نی بگو که جان جهان
بلب رسید و دگر در تن جهان آمد
من این شنیدم وگفتم که گر غرض مدح است
همین نه بس که بگویی خدایگان آمد
بگو خلاصه این عصر خانخان است
که خاکبوس شهنشاه انس و جان آمد
بهر قدم که همی زد زمین، زمان را گفت
که بختم آمد و فرخنده و جوان آمد
بهر دیار که آمد زمان ، زمین را گفت
که تاجم آمد و بر فرق فرقدان آمد
درون دایره آسمان زآمدنش
بعرش و فرش بگویم که آسمان آمد
زهی بلندی نامت که تاج و تارک نظم
چو ویحک و زهی و حبذا و هان آمد
بیا بیا که زاقبالت ای بهشت نهم
زمانه برتر از امید کامران آمد
اگر هوای چمن داشت نوبهار رسید
وگر امید ثمر داشت بوستان آمد
قلم بنان توسنجیده و نه فلک را گفت
خوشا هلال که هم شکل این بنان آمد
فلک عنان تو بوسید و شش جهت راگفت
خوشا زمانه که در تحت این عنان آمد
حریم روضه جاه ترا بود چمنی
که آفتاب در او شکل اقحوان آمد
تویی که در ازل اندیشه ات بفکر قضا
گذشت بر اثرش امرکن فکان آمد
مگر ثنای تو از طبع میکند شبگیر
که گوش بر در دروازه دهان آمد
مگر دعای تو جوشد زدل که حسن قبول
شکافت برقع و تا سر حد زبان آمد
فلک بلجه هستی بعکس فرمانت
دو غوطه زد بته عمر جاودان آمد
امید ابر اثر نقش پای احسانت
دو گام زد بسر گنج شایگان آمد
زعجز دم زدم اندیشه لب گزید و بگفت
که راز سینه اندیشه بر زبان آمد
فلک بمدح تو دوشینه کرد تحریکم
چنانکه نطق بنزدیک آستان آمد
خدایگانا راز دلم تو میدانی
چه گویمت که دلم چون زغم گران آمد
چه احتیاج که گویم که رفت و عرفی را
چه برسر از هوس مرگ ناگهان آمد
در این مصیبت عظمی که دهر سنگین دل
ز گریه هر سر موچشم خونفشان آمد
چنان فریفت مرا گریه های روحانی
که چشم از هوس قطره ای بجان آمد
که رهبرش بعدم شد که مرگ در مرگش
سیاه پوش تر از عمر جاودان آمد
برفت و لطف تو بر من گذاشت وین بدلی است
بنزد عقل که تاوان آن زیان آمد
ولی بنسبت اوصاف وحدت ارواح
همان که رفت بنزدیک من همان آمد
توآگهی که مرا از غروب آن خورشید
چه گنجهای سعادت زیان جان آمد
من آگهم که گر آن شب چراغ گم کردم
چه گوهرم بتلافی آن زیان آمد
بهار باغ مرا گر قضا بجنت برد
بهار باغ بهشتم ببوستان آمد
هرآن عروس که در نوحه شد زحجله نطق
ز راه تهنیت اینک به آستان آمد
همیشه تا رسد از آسمان بگوش اینقول
که عهد دولت بهمان شد و فلان آمد
ز دوره تو نکو باد آسمان تا حشر
که دور حشمت این رفت و دور آن آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش و تمجید از یک دوران طلایی و فرخنده اشاره دارد که در آن، آفتاب زمین و ماه آسمان به هم پیوستهاند. نویسنده از هجرت سلطان دین از کعبه به مدینه و همچنین بازگشت او به تخت و تاج شاهی یاد میکند. فضایی از شادی و خوشبختی حاکم است و گویی روزگار جدیدی آغاز شده که در آن همای سعادت در آشیان فرود آمده است. شاعر همچنین به عظمت و بزرگی خداوند اشاره میکند و از حوادث مهم تاریخی و معنوی سخن میگوید. حسرت و اندوه ناشی از فقدان و مرگ نیز در متن جاری است، اما در عین حال امید و نوید به روزهای روشن و سرشار از خوشبختی وجود دارد. شاعر با زبانی زیبا و تصویری، در پی بازتاب آرزوها، حالات روحی و تأملات خود در این دوران است.
هوش مصنوعی: از آسمان و زمین ناگهان خبری خوش رسید که خورشید زمین، ماه آسمان را به پیشواز آمده است.
هوش مصنوعی: پرچم دستهای از حکومت به سمت قبله رسید و پرندهای که نماد اوج سعادت است، به آشیانهاش آمد.
هوش مصنوعی: این دو حرکت از شدت عظمت و بزرگی خود، باعث شدهاند که تمامی تاریخها در جهان به جوهره و حقیقت خود نزدیک شوند.
هوش مصنوعی: در ابتدا، رهسپاری پیشوای دین، از کعبه به مدینه بود که با کمال محبت و ارتباط عمیق میان روح و جان انجام گرفت.
هوش مصنوعی: دومین بازگشت افتخار زمان و مرگ، از سلطنت به تخت شاهی خوشبخت آمد.
هوش مصنوعی: شاه به اوج قدرت و عظمت خود رسید و همه عالم اعلام کردند که مقام و کرسی او به آسمانها رسیده است.
هوش مصنوعی: زاقصای ملک دوران پس از بازگشت میگوید که زمان جوانی و خوشیها به پایان رسیده و واقعیتها آشکار شدهاند.
هوش مصنوعی: آسمان گفت که بگذار از مدح روزگار بگوییم و بگو که خورشید به سمت مرکز آسمان رسیده است.
هوش مصنوعی: جهان میگوید که نه، بگو که جان جهان به پایان رسیده و دیگر در وجود جهانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من این را شنیدم و گفتم که اگر هدف ستایش است، همین کافی است که بگویی بزرگترین خداوند آمده است.
هوش مصنوعی: بگو این زمان، زمان بزرگمنشی و قدرت است که در آن، خاکنشینان و فقرا نیز به مقام و منزلت انسانی دست یافتهاند و دلها و جانها به آرامش میرسند.
هوش مصنوعی: هر بار که او قدمی برمیداشت، به زمان میگفت که خوشبختی و شادابی به سراغش آمده است.
هوش مصنوعی: زمانی که به دیاری میروم، به زمین میگویم که به من احترام بگذارد و مانند تاجی بر سرم گذاشته شود، همانطور که بر سر ستارههای فاخر مینشیند.
هوش مصنوعی: درون فضای آسمان، به خاطر ورودش، از زمین تا آسمان میگویم که آسمان پدیدار شد.
هوش مصنوعی: نام تو چنان بلند و با ارزش است که مانند تاجی بر سر شعر و نظم میدرخشد. تو را به خوبی میستایم و از وجودت خوشنودم.
هوش مصنوعی: بیا و به پیشواز روزگاری خوش بیا که از امیدی بهتر و پربارتر از بهشت برخوردار خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر در دل فردی آرزوی زیبایی طبیعت باشد، فصل بهار با خود تازگی و زندگی را خواهد آورد. و اگر امید به ثمر و میوه در دل داشته باشد، باغ و بوستان به او نعمتهای خود را میدهد.
هوش مصنوعی: قلم نرم و خوشدست، استوار و دقیق است و با آن میتوان زیباییها را به تصویر کشید و این نکته را به آسمان میگوید که خوشا به حال هلال ماه که به لحاظ شکل و زیبایی، شبیه به این قلم است.
هوش مصنوعی: آسمان بر تو دست نوازش گذاشت و به شش سمت (جهات) گفت خوش به حال این زمانه که زیر سایه و کنترل تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: حریم روضه تو مانند چمنی است که در آن آفتاب به شکل گل اقحوان در میآید.
هوش مصنوعی: تو هستی که از ابتدا، اندیشهات به فکر سرنوشت گذشت و بر اساس آن، فرمانی صادر کردی که به وقوع پیوست.
هوش مصنوعی: آیا ستایش تو به طور طبیعی در دل شب شکل میگیرد، که گوش به دروازه دهان میسپارد؟
هوش مصنوعی: آیا خداوند به خاطر دعای تو، پردهها را کنار نمیزند و خوشی را به سرعت به وجود نمیآورد؟ تا حدی که آن خوشی و زیبایی بر زبان جاری شود.
هوش مصنوعی: جهان به خلاف اراده تو به طرز شگفتانگیزی در حال حرکت است و در این روند، عمر جاودان به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: به امید باران، دو قدم به سمت گنجینههای ارزشمند حرکت کردم که تأثیر خوب کارهای تو در آن حس میشود.
هوش مصنوعی: از شدت غم و ناراحتی، نتوانستم چیزی بگویم و فقط لب گزیدم. ولی بعد از مدتی، رازهایی که در دل داشتم، ناگهان بر زبانم آمد.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر تو به تحرک درآمد و به قدری تحت تأثیر قرار گرفتم که زبانم به نزدیک درگاه آمد.
هوش مصنوعی: ای خداوند، تو از راز دل من باخبری. میخواهم به تو بگویم که دلم به خاطر غمهایم سنگین و پر درد شده است.
هوش مصنوعی: چه نیازی است که بگویم عرفی چه بر سرش آمده است، وقتی که ناگهان از هوس مرگ به سوی تاریکی رفت.
هوش مصنوعی: در این فاجعه بزرگ، زمانهای که دلش سنگین است، به قدری گریان شده که از هر مو بر سر، خون جاری میشود.
هوش مصنوعی: به قدری گریههای روحانی مرا تحت تأثیر قرار داد که دیگر نتوانستم به خواستهها و آرزوهایم فکر کنم.
هوش مصنوعی: رهبر او بعد از مرگش به گونهای شد که مرگش تاریکتر و غمانگیزتر از زندگی ابدی به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: او رفت و محبت تو را برای من باقی گذاشت، و این برای عقل به عنوان یک معماست، که تاوان آن زیان بود.
هوش مصنوعی: اما در مورد ویژگیهای وحدت ارواح، همان چیزی که به نزد من آمد، همان است که قبلاً ذکر شد.
هوش مصنوعی: اگر بدانی که من از غروب آن خورشید چه گنجینههای خوشبختی و سعادت را از دست دادهام، متوجه عمق غمم خواهی شد.
هوش مصنوعی: من میدانم که اگر در آن شب چراغ را گم کردهام، نمیتوانم آن زیان را با چیزی جبران کنم.
هوش مصنوعی: اگر بهار باغ من به قضا به بهشت برود، پس بهار این باغ بهشت به بوستان آمده است.
هوش مصنوعی: هر عروسی که در غم و اندوه به سر میبرد و از شادی دور شده، حالا به درگاه شما آمده است تا تبریک بگوید.
هوش مصنوعی: همیشه انتظار میرود که از آسمان خبری به گوش برسد مبنی بر اینکه زمان یا شرایط خاصی فرا رسیده و تغییراتی اتفاق افتاده است.
هوش مصنوعی: از زمانه تو آسمان به خوبی باشد تا روز قیامت، چرا که در این دوران، زمان شکوه و عزت این رفت و زمان آن آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
چه میکنی به چه مشغولی و چه میطلبی
[...]
از این بشارت خرْم که ناگهان آمد
هزار جان غمی گشته شادمان آمد
گمان بری که سوی جان خستگان فراق
صبا بمژدۀ جانان ز گلستان آمد
که افتاب شریعت بطالع مسعود
[...]
بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد
بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت
بیا، که بیتو دلم جمله در میان آمد
بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است
[...]
فغان که جان من از عاشقی به جان آمد
ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد
به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت
به سویم آمد و اندر میان جان آمد
ندیده بودم و دعوی صبر می کردم
[...]
به دل رسید بشارت که دلستان آمد
چو مه به منزل و چون گل به بوستان آمد
فراز خنگ فلک آفتاب قلعه نشین
کشید تیغ و بر آفاق کامران آمد
همین که دیدمش از دور، همچو جان عزیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.