نتوان بر ساقی سخن از توبه عیان کرد
پیش محک تجربه قلبی نتوان کرد
آن دل که نیرزد سفال سگ کویی
از جرعه خود جام جمش پیر مغان کرد
المنه لله که صبا خاک ره دوست
در دیده من کوری چشم دگران کرد
پیرانه سرم مست جوانی که به عشقش
صد بار شدم پیر و دگر بار جوان کرد
بسیار بنومیدی و حسرت دل من سوخت
و آخر ز کرم هرچه دلم خواست چنان کرد
مستان محبت می عشق تو نهفتند
بدمست تنگ حوصله چون شیشه عیان کرد
سر دهنت کس بیقین راه نبردست
اهلی به گمان هم سخنی چند بیان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در اشعار فوق، شاعر به احساسات و تجربیات خود در مورد عشق و توبه میپردازد. او از سختیهایی که در عشق متحمل شده، سخن میگوید و به یأس و حسرت دلش اشاره میکند. همچنین، به تحولاتی که عشق در زندگیاش ایجاد کرده، اشاره دارد؛ از جمله این که چگونه بارها پیر شده و دوباره جوان گشته است. او همچنین به خیری که از عشق به دست آورده، و حال و هوای مستی و شوق خود در برابر محبوب میپردازد. در نهایت، به بیتوجهی و بیخبری دیگران از وضعیت خود اشاره میکند و بر تاثیر عشق بر روح و جان خود تاکید دارد.
هوش مصنوعی: نمیتوان به ساقی از توبه و پشیمانی به وضوح صحبت کرد؛ زیرا در برابر آزمایشهای قلبی، نمیتوان توبه واقعی را نشان داد.
هوش مصنوعی: دل کسی که ارزشش کمتر از یک تکه سفال در کوچهسگی باشد، با جرعهای از شراب، تبدیل به جام جمشید میشود.
هوش مصنوعی: سپاس خداوند را که بوی خاک راه محبوب، چشمان مرا از دیدن دیگران كور کرده است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه سن و سالی از من گذشته، هنوز هم به خاطر عشق او احساس جوانی میکنم. عواطف و عشق او باعث شدهاند بارها احساس پیری کنم و دوباره به جوانی برگردم.
هوش مصنوعی: من ناامید بودم و دل من پر از حسرت بود، ولی در نهایت با لطف او، هرچه دل خواستم به من داد.
هوش مصنوعی: محبان مستان عشق تو را در دل پنهان کردهاند و من که در تنگنا هستم، همچون شیشهای شفاف، راز را نمایان کردهام.
هوش مصنوعی: هیچکس به یقین نمیتواند به ادب و مهارتت دست یابد، تنها بر اساس گمان و فرض میتوان در موردت صحبت کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترکی که همی بر سمن از مشک نشان کرد
یک باره سمن برگ به شمشاد نهانکرد
تا ساده زَنَخ بود همه قصد به دل داشت
واکنون که خط آورد همه قصد بهجان کرد
چون زلف به خم بود مرا پشت به خم کرد
[...]
هر جور که بر عاشق بیسیم توان کرد
امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد
از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید
شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد
گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم
[...]
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد
عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد
گویی که بلا با سر زلف تو قرین بود
گویی که قضا با غم عشق تو قران کرد
اندر طلب زلف تو عمری دل من رفت
[...]
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد
من در پی آن دلبر عیار برفتم
او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد
من در عجب افتادم از آن قطب یگانه
[...]
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد
مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.