گنجور

 
اهلی شیرازی

نتوان بر ساقی سخن از توبه عیان کرد

پیش محک تجربه قلبی نتوان کرد

آن دل که نیرزد سفال سگ کویی

از جرعه خود جام جمش پیر مغان کرد

المنه لله که صبا خاک ره دوست

در دیده من کوری چشم دگران کرد

پیرانه سرم مست جوانی که به عشقش

صد بار شدم پیر و دگر بار جوان کرد

بسیار بنومیدی و حسرت دل من سوخت

و آخر ز کرم هرچه دلم خواست چنان کرد

مستان محبت می عشق تو نهفتند

بدمست تنگ حوصله چون شیشه عیان کرد

سر دهنت کس بیقین راه نبردست

اهلی به گمان هم سخنی چند بیان کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

ترکی ‌که همی بر سمن از مشک نشان ‌کرد

یک باره سمن برگ به شمشاد نهان‌کرد

تا ساده زَنَخ بود همه قصد به ‌دل داشت

واکنون که خط آورد همه قصد به‌جان کرد

چون زلف به خم بود مرا پشت به‌ خم‌ کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

هر جور که بر عاشق بی‌سیم توان کرد

امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد

از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید

شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد

گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم

[...]

عطار

زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد

عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد

گویی که بلا با سر زلف تو قرین بود

گویی که قضا با غم عشق تو قران کرد

اندر طلب زلف تو عمری دل من رفت

[...]

مولانا

در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد

آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد

من در پی آن دلبر عیار برفتم

او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد

من در عجب افتادم از آن قطب یگانه

[...]

سعدی

انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد

زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد

امروز یقین شد که تو محبوب خدایی

کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد

مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه