هر جور که بر عاشق بیسیم توان کرد
امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد
از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید
شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد
گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم
تقصیر نکرد الحق و بشنید و چنان کرد
گفتی که بده شرح که خود با تو چه کرد او
ای دوست چه گویم که نه این کرد و نه آن کرد
گفتا به دلی بوسه، بداد و بستد دل
بنگر که درین بیع که سود و که زیان کرد
گفتم به دلی نیست گران، هم بتوان ساخت
از دل چو بپرداخت سبک قصد به جان کرد
گفتم غم جانم خور و درمان دلم کن
گفتا که چنان گیر چنین نیز توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عشق صحبت میکند. او بیان میکند که معشوق او را به شدت آزار میدهد و وقتی او را میبیند، شرمنده میشود. شاعر درخواست میکند که معشوق به او آسیب بیشتری بزند تا دلش از غم خونین شود. معشوق در پاسخ میگوید که میتواند این کار را انجام دهد. شاعر در ادامه به ویژگیهای عشق و دلباختگی اشاره میکند و از سنگینی درد و غم سخن میگوید، در حالی که معشوق به او وعده میدهد که در این حالت میتواند او را تسکین دهد. این شعر تجلی از احساسات عمیق و پیچیدهای است که در مناسبات عاشقانه وجود دارد.
هوش مصنوعی: امروز معشوقم با رفتارهایش مرا به شدت سرگشته کرده است، به طوری که هرچقدر هم بخواهم، نمیتوانم خودم را جمع و جور کنم.
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستمهایی که به من کرد، زمانی که مرا دید، از روی من شرمگین شد و صورتش را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: گفتم کاری کن که دلم از ناراحتی بشکفد و بهانهای نداشته باشد. او هم گوش داد و دقیقاً همان کار را کرد.
هوش مصنوعی: دوست، تو خواستی که بگویم چه اتفاقاتی برای من افتاده، اما واقعاً نمیدانم چه بگویم. نه این کار خوب بود و نه آن کار خوب.
هوش مصنوعی: گفت: دل را به بوسهای تسلیم کرد و از او دل را گرفت. حالا بنگر که در این معامله، چه کسی سود برد و چه کسی زیان کرد.
هوش مصنوعی: گفتم که دل سنگینی ندارد، پس میتوان با دل سبک و راحت به زندگی ادامه داد و به هدفها دست یافت.
هوش مصنوعی: گفتم که غم و اندوه من را درک کن و برای دلbroken من راه حلی پیدا کن. او پاسخ داد که اگر به این شکل بگذاری، میتوان به همین طریق نیز به آن پرداخته شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترکی که همی بر سمن از مشک نشان کرد
یک باره سمن برگ به شمشاد نهانکرد
تا ساده زَنَخ بود همه قصد به دل داشت
واکنون که خط آورد همه قصد بهجان کرد
چون زلف به خم بود مرا پشت به خم کرد
[...]
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد
عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد
گویی که بلا با سر زلف تو قرین بود
گویی که قضا با غم عشق تو قران کرد
اندر طلب زلف تو عمری دل من رفت
[...]
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد
من در پی آن دلبر عیار برفتم
او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد
من در عجب افتادم از آن قطب یگانه
[...]
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد
مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری؟
[...]
با ما غم هجران تو ای دوست نه آن کرد
کان قصه توانیم بصد سال بیان کرد
از خانه دل رخت صبوری بدر انداخت
چه جای صبوری که از اینخانه روان کرد
با باغ و بهار طربم آتش شوقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.