گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

هر جور که بر عاشق بی‌سیم توان کرد

امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد

از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید

شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد

گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم

تقصیر نکرد الحق و بشنید و چنان کرد

گفتی که بده شرح که خود با تو چه کرد او

ای دوست چه گویم که نه این کرد و نه آن کرد

گفتا به دلی بوسه، بداد و بستد دل

بنگر که درین بیع که سود و که زیان کرد

گفتم به دلی نیست گران، هم بتوان ساخت

از دل چو بپرداخت سبک قصد به جان کرد

گفتم غم جانم خور و درمان دلم کن

گفتا که چنان گیر چنین نیز توان کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

ترکی ‌که همی بر سمن از مشک نشان ‌کرد

یک باره سمن برگ به شمشاد نهان‌کرد

تا ساده زَنَخ بود همه قصد به ‌دل داشت

واکنون که خط آورد همه قصد به‌جان کرد

چون زلف به خم بود مرا پشت به‌ خم‌ کرد

[...]

عطار

زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد

عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد

گویی که بلا با سر زلف تو قرین بود

گویی که قضا با غم عشق تو قران کرد

اندر طلب زلف تو عمری دل من رفت

[...]

مولانا

در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد

آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد

من در پی آن دلبر عیار برفتم

او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد

من در عجب افتادم از آن قطب یگانه

[...]

سعدی

انصاف نبود آن رخ دل‌بند نهان کرد

زیرا که نه رویی‌ست کز او صبر توان کرد

امروز یقین شد که تو محبوب خدایی

کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد

مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری؟

[...]

ابن یمین

با ما غم هجران تو ای دوست نه آن کرد

کان قصه توانیم بصد سال بیان کرد

از خانه دل رخت صبوری بدر انداخت

چه جای صبوری که از اینخانه روان کرد

با باغ و بهار طربم آتش شوقت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه