بخاک مرده اگر برق عشق برگیرد
چراغ مرده دگر زندگی ز سر گیرد
گذر بکوی تو چون آورم ز جور رقیب
که او سگی است که بر صید رهگذر گیرد
کسی که یکنظرت دید بی تو کی ماند
مگر که نقش جمال تو در نظر گیرد
چراغ بخت که روشن ندیده ام هرگز
بود که از دم گرم تو شمع در گیرد
چو برهمن حذرش نیست ز آتش دوزخ
کجا ز آتش خوی بتان حذر گیرد
مباش بی خبر از حال خود چنان اهلی
که در تو آتش آن شمع بی خبر گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عاشقانه و آرزوی وصال معشوق پرداخته است. شاعر به ستایش عشق و تأثیر آن بر زندگی اشاره میکند و میگوید که عشق میتواند زندگی را دوباره روشن کند. او به مشکلاتی که در مسیر عشق وجود دارد اشاره میکند و از قدرت عشق در درک زیبایی و جذابیت معشوق میگوید. همچنین، به خطرات و آتش عشق اشاره میکند و هشدار میدهد که نباید از تأثیرات عشق بیخبر بود، زیرا ممکن است به چیزهای خطرناک منجر شود. در کل، شعر ترکیبی است از احساسات عاشقانه و نگاهی عمیق به طبیعت عشق و چالشهای آن.
هوش مصنوعی: اگر عشق بر خاک مرده بتابد، حتی چراغی که خاموش شده، دوباره زندگی را از سر میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی به کوی تو میرسم، از ظلم رقیب میگذرم، چرا که او مانند سگی است که بر طعمهای که در حال عبور است حمله میکند.
هوش مصنوعی: کسی که یک بار زیبایی تو را دیده باشد، دیگر نمیتواند بدون تو بماند، مگر اینکه فقط به یاد آن تصویر زیبای تو بیفتد.
هوش مصنوعی: من هرگز چراغ بخت خود را روشن ندیدهام؛ اما چقدر خوب است که با حضور گرم تو، شمعی در قلبم روشن شود.
هوش مصنوعی: وقتی کسی از آتش جهنم نمیترسد، چطور میتواند از آتش بتهای خود بترسد؟
هوش مصنوعی: نذار حالت رو فراموش کنی، مثل یک حیوان آرام که نمیدونه درونش چقدر احساسات و انرژی وجود داره و ممکنه یک روز یک اتفاق باعث شعلهور شدنش بشه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر اکابر آفاق شمس دولت و دین
تویی که قدرت تو کوه را کمر گیرد
سپاه حادثه را خوف تو به زخم سنان
چو بخت دشمنت از خواب بی خبر گیرد
فلک بسان همایی ست پرگشاده مقیم
[...]
کدام چاره سگالم که با تو درگیرد
کجا روم که دل من دل از تو برگیرد
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد
دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن
[...]
زمانه عهد و وفا عاقبت ز سر گیرد
مفارقت ز میان من و تو برگیرد
مرا تو جان و جهانی و خاک بر سر دل
اگر به جای تو هرگز کسی دگر گیرد
چو دل هر آینه در کار دوست خواهد شد
[...]
صبا ز برگ گلش چون کلاله بر گیرد
دلم چو سنبلش آشفتگی ز سر گیرد
چو یوسف است بخوبی ولی سلیمان وار
هزار کشور جانرا بیک نظر گیرد
دمید سبزه تر بر کنار سرخ گلش
[...]
بدل چه پند دهم تا دل از تو برگیرد
بجان چه چاره کنم تا رهی دگر گیرد
کسی که دل ز تو برگیرد اندر آن عجبم
که بر کجا نهد آن دل که از تو برگیرد
بیک نظر بگرفتی و مر او نیست شگفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.