سندباد گفت: آورده اند که در نواحی کابل هدهدی بود، داهی و کافی و روشن رای و مشکل گشای. در امور ممارست و تجربت یافته و در حوادث مجرب و مهذب گشته و با پارسا مردی دوستی داشت و اوقات و ساعات به مواصلت و مصاحبت او می گذاشت. روزی پارسا مرد به صحرا بیرون شد، هدهد را دید بر بالایی نشسته، پر و بال به آب زلال می زد و نشاط می کرد و در پیش او کودکان فخ می نهادند و دام می گستردند. پارسا مرد گفت: ای برادر، این نه مقام راحتست و نه منزل استراحت، از برای تو فخ می نهند و تو غافل وار روزگار می بری. هدهد گفت: کوز پوده می شکنند و رخ بیهوده می برند و خود را رنجه می دارند و روزگار در تضییع می نهند. پارسا مرد برفت و گفت:
ستدکرنی اذا جربت غیری
و تندم حین لاتغنی الندامه
از قضای آسمانی چنان اتفاق افتاد که کودکان نا امید گشتند و صیدی را قید نتوانستند کرد، برخاستند و برفتند و دامها با خود ببردند. به نشاطی تمام هدهد از بالای دیوار به نشیب زمین آمد و گستاخ وار از پیش دامگاه کودکان پرید، بر امید آنکه دانه ای که ازیشان فوت شده باشد، برچیند و سد رمقی سازد که گرسنگی نیک بر وی غالب گشته بود. قضای آسمان و حکم یزدان چنان بود که کودکی حلقه دام به سهو در خاک خاموش کرده بود. هدهد را ناگاه به طمع دانه، حلق در حلقه دام سخت شد، خواست که بر پرد، خویشتن را در قید دید. می طپید و می غلتید، سود نمی داشت. عاقبت تن اندر داد و به قضا راضی شد. آن پارسا مرد که دوست هدهد بود، به وقت بازگشتن از شغلی که داشت، گذر بر آن موضع کرد تا هدهد را وداع کند. بر بالای دیوار نظر افکند، آن موضع از وی خالی یافت. از یمین و یسار می نگریست، ناگاه نظرش بر دامگاه کودکان افتاد، هدهد را دید که در دام بلا افتاده، بشتافت و حلقه دام ببرید، هدهد را دید بیهوش گشته، بعد از تاملی و تدبری هوش به وی باز آمد. پارسا مرد گفت: نصیحت دوستان خوار داشتی و به گفتار من التفات ننمودی.
نیکخواهان دهند پند و لیک
نیکبختان بوند پند پذیر
هدهد معترف شد و به گناه اقرار داد و گفت: «اذا جاء القضاء عمی البصر». ندانی که با قضای آسمانی قضاوت نتوان کرد و از تقدیر حذر سود ندارد؟ و مثال من چون آن زنبورست که در صحرا مورچه ای دید که به هزار حیله دانه ای سوی خانه می برد. گفت: ای برادر، این چه مشقت است که تو اختیار کرده ای و این چه عذابیست که تو برگزیده ای؟ بیا تا مطعم و مشرب من بینی که تا از من باز نماند به پادشاهان نرسد. خود پریدن ساخت و مور از پس او دویدن گرفت. چون به دکان قصاب رسید، بر گوشت نشست، قصاب کاردی بزد و زنبور را بدو نیمه کرد و بر زمین انداخت. مور چون آن حال بدید، در دوید و پای زنبور گرفت و می کشید و می گفت: «من کان هذا مرتعه کان هذا مصرعه». چون قضا برسد، فضا تنگ آید و کفایت و دانش سود نکند، مرغ زیرک به حلق آویزند. شاه بر سندباد ثنا کرد و فرمود که من همیشه بر خرد و حکمت تو واقف بودم و به هنرمندی و شهامت تو واثق و اعتماد بیفروزد که فرزند مرا به حلیه حکمت و پیرایه دانش، مستظهر و مزین گردانیدی و به منصب کمال رسانیدی و نام نیک مرا که محیی نام بلند خاندان خویش بود، زنده کردی. حق تعالی مرا حق شناس تو گرداناد و بر پاداش حقوق تو توفیق دهاد. پس از پسر پرسید که درین مدت قلیل، این دانش جلیل چگونه تحصیل کردی؟ گفت: اصل همه دانشها عقل است و مادت عقل از فیض آسمانی و هر که مرزوق الحظ و مسعود الجد باشد و فر یزدانی و سعود آسمانی بر وی ناظر و نازل گردد، امور صعب بر وی سهل گردد و معتذر آسان شود و ایام معدود منتهی گردد، آن مشکل سهل و میسر شود و در حد امکان آید و همه دانشها ازین کلمات منتج است که بر دیوار کاخ افریدون نبشته است. شاه پرسید که چگونه است آن کلمات؟ بگوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستانی از سندباد و هدهد روایت شده است. هدهدی که در نواحی کابل زندگی میکند، در زندگی خود به خواب و راحتی مشغول است و از خطرات زمان غافل است. یک پارسا مرد وی را نصیحت میکند که زندگی اینگونه، راحت نیست و باید آگاه باشد. اما هدهد به نصایح او توجهی نمیکند و در نهایت، خود را در دام کودکان گرفتار میکند.
پارسا مرد به کمک هدهد میآید و او را از دام نجات میدهد. هدهد از کردههای خود پشیمان میشود و به پیروی از قضا و قدر آسمانی اعتراف میکند. وی داستانی از زنبوری میگوید که به جای کار و تلاش، به زندگی راحت و لوکس فکر کرد و در نهایت به دردسر افتاد.
شاه بر سندباد ثنا میکند و از او میخواهد تا درباره حکمت و دانش بگوید. پسرش توضیح میدهد که عقل و دانش از فیوضات آسمانی سرچشمه میگیرد و با تلاش و آگاهی میتوان بر مشکلات فائق آمد. شیوه یادگیری او و دیگران در کاخ افریدون یادآوری میشود، که به اهمیت دانش و حکمت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: سندباد اشاره میکند که در نواحی کابل یک هدهد وجود داشته که فردی دانا، با تجربه و توانمند در حل مشکلات بوده است. او در امور مختلف تجربه کسب کرده و در مواجهه با چالشها به رشد و تکامل رسیده است. این هدهد دوستی نیکوکار داشته که وقت و زمانش را با او سپری میکرده است. یک روز آن دو به صحرا رفتند و هدهد را دیدند که بر بلندی نشسته و با نشاط در حال آبتنی است. در این حین، بچهها در اطرافش دام پهن میکردند. دوست نیکوکار به هدهد گفت که این شرایط نه راحتی است و نه مکانی برای استراحت، زیرا او مشغول لذتجویی است در حالی که دیگران در حال زحمتاند. هدهد نیز گفت که برخی خود را در تلاشهای بیهوده به زحمت میاندازند و زمان خود را هدر میدهند. در پایان، دوست نیکوکار رفت و به افکار خود ادامه داد.
هوش مصنوعی: اگر به دیگری روی آوردهای و در نهایت پشیمان شوی، در آن momento که پشیمانی فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: به صورت اتفاقی، کودکان ناامید شدند و نتوانستند هیچ طعمهای بگیرند، بنابراین از آنجا رفتند و دامهای خود را با خود بردند. در این میان، هدهدی با شادی از بالای دیوار به زمین پرید و با جسارت از مقابل دامگاه کودکان گذشت، امیدوار بود که دانهای که آنها انداختهاند، پیدا کند تا کمی از گرسنگیاش را برطرف کند. اما تقدیر آسمانی به گونهای بود که یکی از کودکان در حین بازی حلقه دام را به طور ناخواسته در خاک گذاشته بود. هدهد ناگهان به طمع دانه، در حلقه دام گرفتار شد و وقتی متوجه شد که در قید افتاده، تلاش کرد خود را خلاص کند، ولی بیفایده بود. در نهایت، او تسلیم شد و با سرنوشتی که از پیش نوشته شده بود، کنار آمد. مرد پارسا که دوست هدهد بود، در راه بازگشت از کاری که انجام داده بود، به آن جا گذر کرد تا با هدهد وداع کند. وقتی به بالای دیوار نگاه کرد، متوجه شد که آنجا خالی است. او به اطراف نگاه کرد و ناگهان دام کودکان را دید که هدهد در آن گرفتار شده است. سریع به سمتش دوید و حلقه دام را برید، و متوجه شد که هدهد بیهوش شده است. بعد از مدتی فکر و تأمل، هدهد به هوش آمد. مرد پارسا گفت: تو نصیحت دوستانت را نادیده گرفتی و به سخنان من توجه نکردی.
هوش مصنوعی: نیکوکاران نصیحت میکنند، اما تنها کسانی که خوشبختند، از این نصیحتها پذیرایی میکنند و به آن عمل میکنند.
هوش مصنوعی: هدهد با اعتراف به اشتباهات خود، گفت: «وقتی قضا و قدر الهی برسد، بینایی انسان از بین میرود». او اشاره کرد که نمیتوان با اراده خود در مقابل قضاوت آسمانی ایستادگی کرد و پرهیز از تقدیر فایدهای ندارد. او به مثال زنبوری اشاره کرد که در بیابان مورچهای را دید که با هزار زحمت گندمی را به خانهاش میبرد. زنبور به مور گفت: «ای برادر! چرا این همه زحمت میکشی؟ بیایید تا خوراک و نوشیدنی من را ببینی که اینگونه به پادشاهان نمیرسد». زنبور از آنجا پرواز کرد و مور نیز دنبالش به راه افتاد. وقتی به مغازه قصابی رسیدند، زنبور روی گوشت نشسته و قصاب با چاقو او را نصف کرد و روی زمین انداخت. مور وقتی این وضعیت را دید، به سرعت دوید و پای زنبور را گرفت و میکشید و گفت: «هر که در این جا نشسته، اینجا پایان اوست». وقتی قضا میآید، فضا تنگ میشود و داشتن کفایت و علم دیگر فایدهای ندارد. سپس، شاه به سندباد گفت که همیشه به خرد و حکمت او آگاه بوده و به مهارت و شجاعت او اعتماد دارد. او به پسرش گفت که با حکمت و دانش خود او را مزین و به مرتبه کمال رسانده و نام نیک او را که نمایانگر اصالت نسلش بود، زنده کرده است. سپس از پسرش پرسید که در مدت کوتاه چگونه این دانش را بدست آورده است. او پاسخ داد: «اصل همه دانشها عقل است و منبع عقل از فیض آسمانی است. اگر کسی فرصت و توفیق الهی داشته باشد، کارهای دشوار برایش آسان میشود و مسائل سخت حل میشود و زمانهای محدود به راحتی میگذرد، و تمام دانشها از کلماتی حاصل میشود که بر دیوار کاخ افریدون نوشته شده است». شاه از او پرسید که آن کلمات چیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.