گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ظهیری سمرقندی

گفت: چنین آورده‌اند که در ایام ماضی و سوالف دهور، صیادی بود، سگی مَعلَم داشت، ازین پهن‌بر‌ی، باریک‌ساقی، لاغر میانی، فربه‌سرینی، افکنده‌گوشی، برگرفته‌دمی، ببر سینه‌ای، عقابْ کینه‌ای، شیر زوری، پیل حمله‌ای، گرگ‌تازی، نهنگ‌یازی، چون صرصر در صحرا و چون نکبا در فضا، مرغ از هوا درآوردی و آهو در بیدا صید کردی.

اقب ساط شرس شمردل

موجد الفقره رخو المفصل

له اذا ادبر لحظ المقبل

کانما ینظر من سجنجل

یقعی جلوس البدوی المصطلی

یعدوا اذا احزن عدو المسهل

باربع مجدوله لم تجدل

فتل الایادی ربذات الارجل

آثارها امثالها فی الجندل

یکاد فی الوثب من التفتل

یجمع بین متنه و الکلکل

ذی ذنب اجرد غیر اعزل

و این صیاد، اسباب معاش زن و فرزندان و قوام نفقه و هزینه ایشان به وی تقویم کردی و بدان روزگار بسر بردی. روزی این صیاد در کوهی به شکار رفته بود و بر اثر صیدی می‌دوید، به در غاری رسید، شکافی دید که عسل از وی می‌چکید. بهتر نظر کرد، نحل بسیار دید در وی خانه ساخته و روز و شب در آن کوهسار از اطراف اشجار، طلی که بر زهرات ریاض و شجرات غیاض افتد، اقتباس می‌کردند و بر گل و سنبل می‌چریدند. روز بر اوراق نرگس می‌غلتیدند و شب در سرادقات مسدس که از موم ساخته بودند، می‌خفتند. امیر النحل برای سیاست بر سر و دربان از برای دفع آلودگان بر در و شهدهای مختلف‌الالوان برای ذخیره زمستان مهیا کرده. مرد چون آن بدید، با خود گفت: بی‌هیچ رنجی، پای به گنجی فرو شد و بی هیچ کوششی، بخششی به چنگ آمد. «اصبت فالزم و وجدت فاغنم». هیچ رنجی ازین ناجح‌تر و هیچ علمی ازین صالح‌تر نخواهد بود. مصلحت آن بوَد که هر روز ازین انگبین، قدری به شهر می‌برم و از بهای آن مصالح معیشت می‌سازم و حالی، وعایی که داشت پر کرد و در شهر آورد و بر بقالی عرضه کرد و بها قرار داد و انگبین در ترازو نهاد. بقال خواست که انگبین بر‌سنجد و وزن آن معلوم کند، قطره‌ای انگبین بر زمین چکید و بقال را در دکان از برای دفع موشان، راسویی بود، دست آموز و بازیگر که ضرر دست موذیان دفع کردی. چون قطره انگبین بدید، بدوید و به زبان بلیسید. سگ صیاد بر سبیل عادت، راسو مشاهده کرد، تضاد طبیعی و خلاف صنیعی در وی بجنبید. دَر‌جَست و راسو را بکشت. بقال چون راسو را کشته دید، از خشم بر خود پیچید، سنگی بر سر سگ زد و از جان، بی‌جان کرد. صیاد چون آن حال مشاهده کرد، شمشیر بر کشید و دست بقال بینداخت. بازاریان چون بقال را بر آن صفت دیدند، صیاد را به زخم گرفتند و چندان بزدند که هلاک شد. خبر به سمع والی رسید که بقال را بی‌موجبی دست بینداختند و صیادی را بازاریان در غوغا به قتل مثقل بکشتند. لشکریان از برای دفع شر و اطفای آن نایره برنشستند تا اوباش و غوغا را از تهیّج حرب و فتنه باز دارند. غوغا‌گر شدند و با لشکریان در کارزار ایستادند و مقاتلتی عظیم و حربی قوی پدید آمد و آن فتنه بدان جای انجامید که هفتاد هزار کس کشته شدند و شهر خراب گشت. مثل زنند که صد ساله جور و ظلم ملوک به از دو روزه شرّ عوام و فتنه غوغاست.

و من بنده این قصه به سمع اعلی پادشاه- اسمعه الله المسار- از بهر آن گذرانیدم تا معلوم و مقرر شود که خار فتنه، مادت تشویش ملک و دولت باشد و اگر به دفع و قلع آن کوشیده نشود، صدمت حدت و زحمت اذیت و معرت مشقت او به کثرت ابتلا و تواتر بلا ادا کند.

لحا الله ذی الدنیا مناخا لراکب

فکل بعید الهم فیها معذب

چو پایان نبینی ز سر فتنه را

به پایان ز پای اندر آرد سرت

و من چون از عدل شاه نومید شدم، به تضرع و ابتهال بر درگاه ذوالجلال پناه گیرم و در حضرت ربوبیت، به عرض دادن حاجت مواظبت نمایم که «من قرع باب الله لایخیب». شاه از استماع این مقدمات، متغیر و متاثر شد. مثال داد که شاهزاده را سیاست کنند و آن را تاریخ قوانین عدل و عمده ابواب انصاف گردانند تا عالمیان بدانند که چون با جگر‌گوشه و قرةالعین محابا نمی‌فرماید، با هیچ اجنبی مواسات نخواهد رفت و بزرگان چنین گفته‌اند که «السیاسه اساس الریاسه». چون این خبر به سمع وزیر پنجم رسید، جلاد را به تاخیر سیاست، اشارت فرمود و گفت: توقف کن تا من به خدمت حضرت روم و ضرر استعجال در تقریب آجال بر رای عالی او عرض دهم.