گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای گسسته قلاده پروین

زهره از بهر عقد بازوی تو

به نعیم وجود پر کرده

هفت کشور شکم به پهلوی تو

نیست در نه خزانه افلاک

کسوتی کان رسد به زانوی تو

دی مگر اندکی تغیر داشت

رای صافی و روی نیکوی تو

خسرو اختران ندا می کرد

کای من و شش وشاق هندوی تو

کو عروسان خلد تا بینند

گره زلف خود در ابروی تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode