به جز این مرا نماند، پس مرگ سرگذشتی
که منت ز سر گذشتم، چو توام به سر گذشتی
ز غم جدایی تو، چو ز عمر سیر گشتم
به مزار من گذر کن، به هوای سیر و گشتی
اگرش جنون ناقص، نگرفته بود دامن
ز چه فرق داد مجنون، به میان شهر و دشتی
دل خوش به وجد آید، ز هوای گلشن اما
پر مرغ بسته باشد، گل و سبزه تیغ و طشتی
ز تو چشم مهر ای مه، دل من نداشت هرگز
دگر از چه کینه ورزی، تو که مهربان نگشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حسرت و درد جدایی صحبت میکند. او به مرگ و سرنوشت خود میاندیشد و از معشوقهاش میخواهد که بعد از مرگش به یاد او بیفتد. شاعر از عشقش به معشوق و غم جدایی میگوید و به تضادهای عشق اشاره دارد. او تأکید میکند که دلش همواره به محبت معشوقش نیاز دارد، اما از کینه و سردی او ناراحت است و دلتنگیاش را ابراز میکند. شاعر در نهایت تمایل دارد که به یاد عشقش در دنیا باقی بماند.
هوش مصنوعی: جز این هیچ چیز دیگری برایم باقی نمانده است، پس مرگ داستانی است که در آن از سر گذشت خودم باید بگذرم، همانطور که تو از سر گذشت خودت عبور کردی.
هوش مصنوعی: از درد جدایی تو، وقتی که از عمرم گذشتم، به قبر من سر بزن؛ با یاد و فکر و گردش در خاطرات.
هوش مصنوعی: اگر جنون ناقصی، دامن او را نمیگرفت، پس چرا مجنون را در میان شهر و دشت اینقدر متفاوت دیدند؟
هوش مصنوعی: دل خوشی به خاطر زیباییهای گلستان به انسان دست میدهد، اما اگر پرندهای در قفس باشد، زیبایی گل و سبزه هم نمیتواند دل را شاد کند و فقط یادآور محدودیتها است.
هوش مصنوعی: ای ماه، دل من هرگز از تو چشم روشنی نداشت. چرا بین ما کینه وجود دارد؟ تو که هرگز مهربان نبودی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.