زاده آزاده هاشمی گوهر را، تهی از تیتال و تر فروشی بنده ام و پروز فاطمی نژادش را از در یکتائی پرستنده. این سال ها که اسمعیل در سمنان بود، من گول گیج ساده بدان امید که فرزندی پاکزاد و دلسوز است، و کارهای مرا بهتر از دگران پاسدار و تیمار اندیش، ده پانزده نامه کما بیش به سرکار آقا نگاشته ام و فرستادن و دریافت پاسخ را بدو باز گذاشته. در این روزگار دیر انجام چندانکه دل نگهداشتم، و دیده دل نگرانی به ره، از هیچ در پیک و پیامی نیامد، و روان را از نوید رامش و تندرستی سرکار مژده آرامش و خرامی نرسید. همه روزم همی شگفتی بر شگفتی افزود و اندیشه بر اندیشه رست. با همه مهر آقا به نگارش های من و دلبستگی من به گزارش های ایشان چگونه و چون شد که خامه نغزنگار را نی در ناخن شکسته اند، و تاتار راه سپار را رگ بر پی گسسته.
تا این روزها که از خاک سمنان با تختگاه کی فرمود، و مرز ری را به پایه جمشیدی و سایه خورشیدی، گردون پایه، و پروین پی ساخت، زبان را یله کردم و از فراموش کاری های سرکار آقا ساز گله دیدم. دست از دهان دراز درایی برداشت، و از سست پیوندی های آقا بر هنجاری زشت، زبان ژاژخائی گستاخ افکند. به گوشه چشم در دیده فرا احمد نگرستم تا این خام پخته خوار چه می جوید، و این ترهات ناستوار از چه می گوید. در پرده گفت، از سرکار آقا دیرگاهی است تا روان رنجیده دارد و بر این روش که همی بینی سخن ناسنجیده. بارها بیغاره راندم، سودی نداد و از دربند چاره جستم... نامه ی چند، که این گاهه به آقا نوشتی و رسانیدن را بدو بازهشتی، دانسته پس گوش انداخت، و در پای فراموشی افکند تا تو نیز تافته دل و بدگمان آیی، و با او در کینه و کاوش همداستان گردی.
چون شاخ امیدش خار ناکامی رست، و بیخ کامش بار نومیدی زاد، با تو نیز کینه اندیش است، و چون دندان مارو دنبال کژدم، دم تا دهان همه زهر و نیش، اگر چه در گفت احمد باد و لافی نیست و ژاژو گزافی نه، ولی نیک نیک باور نکردم، و به میزان پذیرش اندر سنگی درست ننهادم. روز دیگر به آن تب و سوزها و پک و پوزها که دیده و دانند، از محمد علی زشت گفتن گرفت، و بر هنجاری سخت و درشت آشفتن. نوشته ها که موبد و حاجی عبدالرزاق و ملا غلام حسین بر بی گناهی و درست کاری های او فرستاده بودند باز گشودم و راز سرودم تندرآسا خروشیدن آورد و دریاوار جوشیدن. همچنان درباره ایشان به گفت های پریشان که گفتن روا نیست، و شنفتن سزا، فرو گذاشت نکرد. و شرم در دیده آزرم سوز نیاورد.
خواستم او را کیفر کردار در آستین نهم، و باد افراه هنجار به چوب و شکنجه در دامان هلم. باز گفتم مرز بیگانه است و میانه شیدا و فرزانه به خود کامی و زشت نامی افسانه و انگشت نما خواهیم گشت. به نرمی پندش دادم و بر بردباری و خویشتن داری ایستادم. روزی دو بدین برگذشت، از به افتاد کار و یاری فرخ سروش نامه سرکاری رسید، در پایان نگارش کار و کردار و راه رفتار خطر را ویژه در پرستاری بازماندگان هنر ستایشی به سزارانده بودند، و داستانی شیرین و شیوا خوانده.
گفتم در این نگارش چه گویی و دیگر به چه اندیشه و کدام فسانه بهانه توانی جست؟ لختی ژرف و شگرف دیده فرا نشیب و فراز افکند و لب و دهان پهن و دراز آورد. چون سیماب اذر دیده، این سو آن سو جنبیدن گرفت، و مانند چشم دیوانگان گرد گردیدن، که او هم مانند آن سه سالوس چشم پوشی کرده، و از داد و راستی فراموشی آورده. دیریست تا آن خودپسند، و این سه تیتال باف، و تو زندیق و پسرهای مادر لوندت در کینه و کاوش من با هم ساخته اید، و از در پرخاش بر من تاخته. اندیشه و سگالش آنستی که مرا بچه ترس و لوطی خود کنید و کیسه من تهی و کاسه خود پر. من از شما در شیوه لوطی گری زرنگترم و از آن دیو که آدم از بهشت بیرون انداخت با ریو و رنگ تر.
چندان بدرگی و هرزگی فرمود، که به روان پاک بزرگان و نان و نمک های صد ساله تاکنون از کس ندیده بودم، و از هیچ ناکس نشنیده. جز زیان خرد و نشان دیوانگی گمان نبردم و اندیشه نکردم. دست بر گوش و مغز در جوش، از انجمن کناره گزیدم و پیدا و پنهان از او بیزاری جستم. احمد با همه بردباری به زبان آمد، و با او برتاخت تا چه می گویی و چه می جوئی؟ ترا با آقا یا دیگران چه؟ زبان درکش، دهان بر چین. شنیدم بر جست تا در احمد آویزد، و ساز نبرد انگیزد، حاجی شاهمدد و اسد بیک تند و تلخش در برابر شدند. آرام نکرد و دشنام داد، خوارش نهادند و دشنامش دادند. چون دید زمین سخت است و آسودگی را بر شاخ آهو رخت، از بزم بیرون تاخت و دیوانه وار راه هامون گرفت...
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: متن به بیان زبانی پیچیده و ادبیات کهن پرداخته است و شامل سخنان فردی است که از ناامیدی و دلسردی خود نسبت به پاسخهای غیبتآمیز فردی دیگر (احتمالاً یک مقام یا دوست) شکایت میکند. او نگران بیتوجهی به نوشتهها و نامههایش است و از اینکه نه تنها پاسخی دریافت نکرده، بلکه به نظر میرسد که مناسبات و پیوندهای قبلی نیز آسیب دیده و کمرنگ شدهاند، اظهار تأسف میکند.
این فرد همچنین از کینه و کنشهای منفی دیگران بهخصوص احمد، یکی از افرادی که به او نزدیک است، مینالد و او را متهم به تخریب شخصیت خود میکند. در نهایت، گوینده به مشاجرات و بدگوییهایی اشاره میکند که باعث نارضایتی و تنش میان اعضای گروهشان شده است و خود فضایی از عدم اعتماد و ناراحتی را احساس میکند.
به طور کلی، این متن به مسائلی همچون ناامیدی، کینهورزی، و از دست رفتن روابط و پیوندهای انسانی میپردازد.
هوش مصنوعی: من از خانواده آزاده هاشمی هستم و خود را از کارهای بیثمر و بیفایده دور نگه داشتهام. این سالها که اسماعیل در سمنان بود، من بهخاطر سادگیام امیدوار بودم که او فرزندی دلسوز و پاک دارد. برای همکارانم ده پانزده نامه به او نوشتم و پاسخها را از او خواستم. اما در این دوران طولانی، دلم همیشه منتظر خبری بود، اما هیچ پیامی به دستم نرسید و از او هیچ نوید و خبری از سلامتی و آرامش نیامد. هر روز جای شگفتیهای جدیدی اضافه میشد و افکارم بیشتر دچار تردید میشد. با وجود محبت آقا به نوشتههایم و وابستگیام به خبرهای او، نمیدانم چرا آن قلم زیبا دیگر در دست من نیست و گویی راهها بسته شدهاند.
هوش مصنوعی: در این روزها، از خاک سمنان تا تختگاه کی، مرز ری را به پایه جمشیدی و سایه خورشیدی بنا کردم. به یاد فراموشیهای صاحبمنصبان، زبان را رها کردم و به بدعهدیهای آنها شکایت کردم. دست از سخن بیجا برداشتند و به بیپروایی زبانش ایراد گرفتند. با گوشه چشم به احوال آن فرد خامدست نگریستم تا ببینم چه میخواهد و از چه سخن بیاساسی میگوید. در پردهای که بر او کشیده شده، گفت که مدتهاست روانش آسوده نیست و سخنانش هم درست نیست. بارها سعی کردم او را دور کنم، اما بیفایده بود و به دنبال راهی برای رهایی از او بودم. چند نامه به او نوشتم، اما او به بیاعتنایی پاسخ داد و من هم به فراموشی سپردم تا تو نیز دلتنگ و بدگمان شوی و با او در کینه و جستجوی مشکلات همنوا گردی.
هوش مصنوعی: امید او به شکست تبدیل شده و ناامیدی در زندگیاش ریشه دوانده است. او نسبت به تو نیز احساس کینه دارد و مانند دندان مار پر از زهر و خطر است. اگرچه در حرف خود را از بزرگانی چون احمد راست میداند و به لاف زدن عادت ندارد، اما من به او باور نکردم و قضاوتی درست نداشتم. روز دیگری با تمام ناراحتیها و هیجاناتش، به بدگویی از محمد علی پرداخت و به شدت اعتراض کرد. من نوشتههایی که درباره بیگناهی و درستکاری او بود را دوباره بررسی کردم و حس کردم که حقیقت به شدت در حال فریاد زدن و خروشان شدن است. او همچنین به گفتارهای بیاساس و نادرست در مورد دیگران ادامه داد و هیچ گونه شرمی از بیان آنها نداشت.
هوش مصنوعی: خواستم او را به دلیل کارهایش مجازات کنم و با چوب و تنبیه به او درسی بدهم. اما بعد از فکر کردن به این موضوع، به این نتیجه رسیدم که این کار میتواند به ما آسیب برساند و ما را به عنوان افرادی بد و ناپسند معرفی کند. با ملایمت به او نصیحت کردم و بر صبر و خودداری تأکید کردم. روزی گذشت و خبر خوبی از فرشتگان به من رسید؛ در پایان آن نامه، درباره رفتار و اعمال خطرناک هشدار داده شده بود و از هنر و خلاقیت بازماندگان تعریف کرده بودند و داستانی شیرین و دلنشین نوشته بودند.
هوش مصنوعی: در این نوشته پرسیدم که نظر تو چیست و آیا هنوز به چه چیزی فکر میکنی یا بهانهای برای گفتن داری؟ لحظهای عمیق به تاریکی و روشنی نگاه کردم و دهانم را باز کردم. مانند جیوه، این سو و آن سو تکان میخوردم و چشمانم به شکل دیوانهوار دور میچرخید. آن خودساخته مدتی است که با چند نفر دیگر، من را هدف قرار دادهاند و با من در کینه و دشمنی همکاری میکنند. آنها به من میخواهند بقبولانند که ترسو و بیعرضهام و خودشان سود میبرند. اما من در فریبکاری بسیار ماهرتر از آنها هستم و از آن شیطانی که آدم را از بهشت بیرون کرد، نیز باهوشترم.
هوش مصنوعی: به قدری بدگویی و زشتی گفت که من تا به حال هیچ وقت از انسانهای بزرگ و نجیب یا از کسانی که به من نان و نمک دادهاند، چیزی به این شدت نشنیده بودم. تنها چیزی که از این حرفها به دست آوردم، احساس زیان و نشان دیوانگی بود. برای همین، با گوشهایم دست به گوش گرفتم و از آن جمع فاصله گرفتم و به طور علنی و پنهانی از او دوری جستم. احمد، با همه صبوریاش، به سخن آمد و از او پرسید که چه میگوید و از چه چیزی میخواهد؟ او چه نسبتی با آقا یا دیگران دارد؟ زبانت را کنترل کن و دهانت را ببند. بعد شنیدم که آن شخص به سمت احمد حملهور شد و قصد داشت با او برخورد کند. حاجی شاهمدد و اسد بیک نیز با تندی و تلخی در برابر او ایستادند. او آرام نگرفت و به دشنامگویی ادامه داد و آنها هم به او توهین کردند. وقتی دید شرایط سخت است و آرامش در دسترس نیست، از میخانه بیرون رفت و به دیوانگی به سمت هامون حرکت کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.