گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

نامه کوتاه جامه که خامه بلند هنگامه سرکارش بدان پای و پر پرداخته بود و بر آن زیب و فربر ساخته، چراغ افروز جان و دل گشت و سرسبزی افزای آب و گل. خرمن تیمار را آتش دوزخ دمار افروخت و گلشن رامش را بارشی بهشت بهار افشاند. از در اندام و پیکر اخت و انباز نگارش های خوش ریخت و شایان هنر بود و به گوهر و چم در دل افروزی و جان بخشی با چهر یوسف و روان عیسی روی در روی و دم اندر دم، اگر خواندن و آموختن و فراگرفتن و اندوختن نیز هم براین آب و رنگ است و با این ساز و سنگ به خواست پاک یزدان و کام نام پسندان دیر یا زود پیشدان هنر گستران خواهی گشت و پیشوای روان پروران.

آری هر کرا گوهر دید و دانست داده اند و بازوی تاب و توانست گشاده، و آنکه دانش آموزی روشن رای و پرستای بینش افزای چون سرکار آخوندش نیز چراغ بینائی فرا راه دارد، و از رنج لانه بی برگی به گنج خانه بی نیازی بار بخشد، اگر خودکاهی هیچ سنگستی گوهر شکن کوه بدخشان خواهد شد، و یا کرمکی شب تاب شکار خورشید درخشان، همچنان چیر هوس و شاد خواست کام اندیشم که فرخ روش و فرخنده منش های سرکار ایشان هر بامدادت بی سپاس گردون و اختر فزایشی تازه زاید و آرایشی چرخ اندازه فزاید.

کهن دودمان نیاکان به فر و فروغی گیتی افروز روشن و نوسازی و به رنگ و آبی نگار آرای و بهار افزای تاب گونه شیرین و آب دیده خسرو بری، برومند بیخی شاخ گستر گردی و سرافراز شاخی میوه پرور، زبردست هر بالا و پست آئی و نمازگاه هر خودستای و خداپرست، شعر:

کار نه این گنبد گردان کند

هر چه کند همت مردان کند

هر کس به کام و جائی رسیده و بهره نام و نوائی دیده به داد روان پروران است و خواست هنرگستران. سنگ از تابش خورشید گوهر رخشان گردد و خاک از فروغ ماه آزرم کان بدخشان. به دو دستش چنگ در دامن زن و بهر چه فرمان دهد گردن نه. هر که دامن نیک بختی از دست هلد و به سخت روئی و سست رگی پیمان نیک بختان در پای برد همه هستی سختی و خواری بیند و پستی و خاکساری. زنهار بر این پند خرد پسند سخت پی پای افشار و مردانه کار بند آی. اگر نه پشیمانی بری و پریشانی بینی.

امید گاهی آخوند را از من ستایشی مهر افزای و درودی نیازآویز بر گوی و جداگان نامه را لابه ساز و پوزش اندیش شو، اگر آن پیشینه نگارش را که از تو سفارش رفت، پاسخی گزارش می کرد آرایش نام و آسایش کام ما به سامان بود و خاک گران پای و چرخ سبک پوی را به امدادی دو از ستمکاری و دل آزاری دست در آستین و پای در دامان.