گنجور

 
یغمای جندقی

دریافت خجسته دیدار سرکاری را به دستور روزگار گذشته راهی دور و دراز پیمودیم، و از پس پیشین تا پیش از دم واپسین خورشید، به بوی نمازی درنگ اندیش درگاه نیاز بودیم. بیداری گرد سرا پرده مستان گران خوابت ره نیافت وناله چرخ آهنگ خاموشان با آنکه گوش گردون درید و هوش اختر برد از درد مستمندانت آگه نکرده بیت:

کرده ای تاراج هشیاران و مست افتاده ای

داده ای فرمان بیداری و خواب آورده ای

سرانجام با جانی خسته و دلی شکسته، لبی خشک و چشمی تر، راست چون مژگان کافرکیش دوست، و بخت وارون تخت خویش برگشتم. پاک یزدان این پیوند پاک دیده و پیمان پاکیزه دامان را به دست خواری و شست بیزاری گسسته نخواهد و نخجیر دل را که زنجیر ها شکسته و آن زلف مردم شکارش به موئی بسته، جاودان رسته نماند، که بستگان کمند تو رستگارانند.