گنجور

 
یغمای جندقی

پیر کهن دانای سخن ابوالحسن از کشت و کار کوکنار و دشت و بازار تریاک راز فزایش و بهبودی راند، و ساز بخشایش و سودی نواخت، که گرم کاران رشت و پیله گزاران آن دشت را که با برگ و ساز ابریشم گشایشی از ستاره و سپهر نیاید و فزایش از ماه و مهر، برآنند که توتستان ها را به تیشه بیزاری ریشه شکار آیند و در پیشه کوکنار بازی و تریاک سازی اندیشه گمار. زیرا که آن از ده بالا نیاید و این از بیست پائین نیاید، و خرمن ها گندم و جو سودی نروید و خروارها گاورس و ارزان و جوزغ و روین فزودی نبخشد، رباعی:

امرود و بهی کام فره نفزاید

وز قیسی و انگور گره نگشاید

آنرا که ز کوکنار روید زر و سیم

زی پیشه کیمیاگری نگراید

باری پس از رسید نگارش و دریافت گزارش چاراسبه راه «چادر گله» کن و یک دله جان از تاسه و تلواس هر اندیشه یک ساز. به دستیاری باغکاران و راغ شیاران پارچه زمینی خوش بوم و بر بی دار و درخت، بادگذار آفتاب سپار، از همه کشخوان دست گزین آر و خود کوه نشست و کاه خیز به سرکاری باز ایست، تا کرته در چشم تو نیک و شایان شیار افتد، و ترازوکش و سنجیده هم بند و هموار، سیاه بار و دیگر خاکروبه که کوکنار را شاید را شاید هر چه گویند و باید درافکن و آن مایه تخم که سزاست مر آن پیر جوان دانش و بینای کور بینش را سپار پیمانی آسوده از ننگ فراموشی و زیان شکست بستان که به هنگام در کارد، و کیش آبیاری و پرستاری بیکی چشمزد در پای تنبلی و تن آسائی نماند. با تلخ گوئی و تندخوئی گوش کش و دل گزارش ساز که اگر در این کشت و کار چون دیگر کار و کشت ها بازی گوشی آرد و هنجار تیتال و تر فروشی، کیفر کوب و کند است و باد افراه چوب و بند. از جندق یا «مفازه» مزدوری کهن یا تازه کاردان و کاردزن که در توز تریاک و اندوز این سودش دانش و دستی است زیر سر گیر، و به هنگام خود بازآور و به کار انداز. هم خود سودی خواهی اندوخت و هم برزگرها را دندان شره از این شیره خون آلود خواهد شد.

به خواست خدا از آن پس همه ساله این خاک سرشته و این تخم کشته خواهد گشت. زیرا که اگر دریاها از ابر سیاه کاسه خشکی پذیرد و پشک گاو و گوسپند در کم یابی و پرآبی مشکی گیرد، آن مایه خاشاک و آب خواهند داشت که سی نی زمین و صد پی جوی خوشیده لب و تفسیده روان نپاید. پس از بخش مار و مور و ملخ و زنبور و راسو و موش، آهو و خرگوش و گاو و خر و اسب و استر، دهقان و لشگری بومی و گذری، دزد و مزدور نزدیک و دور، چرنده و پرنده درنده و خزنده، ودیگر برون شد هر چه ماند چید و ریخت، کوفت و بیخت، برد و پخت، داد و خورد، به خوشه و مشت، دامن آکنده دار و به خروار و خرمن بر دوست و دشمن پراکنده ساز، مصرع: ره چنین رو که رهروان رفتند.

 
sunny dark_mode