گنجور

 
یغمای جندقی

سرکار ساسان را بنده ام و گوهر پاکش را به خداوندی پرستنده این چند روزه که میان سرکار و من بنده جدائی خاست، ندانم بنیاد کار بر چه گذاشته و از نامه خطر و دستان چه نگاشته شنبه تا آدینه یک هفته راه است این هفته در آن راه های نرفته چه گامی فشرده و کدام بیابان نپیموده به پایان برده. راستی را در آموختن سردی و اندوختن را دور از جان سایه پرورد سرکاری بسیار تن آسا و بی درد. در بالا و پیکر مرد کارزاری و به خواندن و نگاشتن کودک شیرخوار. اگر کار نگارش این است و شمار گزارش چنین، هم پیش کودکان دبستان مشت سرکار وا خواهد شد، و هم این پیر شکسته نزد یاران شبستان رسوا خواهد گشت. تا زود است و هنوز آموزگاری من و هنر اندوزی شما راز دهن ها و افسانه انجمن ها نیست، خوشتر آنکه هم تو همان راه پیشینه پیش آری و هم من از دست تو دو پای دیگر وام کرده چار اسبه سر خویش گیرم.