گنجور

 
یغمای جندقی

پیش از این که داستان پیک و پیام را نشان و نامی نبود فرسوده روان آرامی داشت، و بیچاره دل بی تماشای روی و مویت تیره یا روشن بام وشامی. بدین یک نامه که آنهم آزمایش کلک را نگار افتاده نه آسایش ما را دستی گشاده باشد، یا پاسخ بسته ها نگارش و دسته ها گزارش را بنیادی نهاده، یکباره از جای برکنده شدم و چون مشکین کمند دیوانه پسندت پای تا سر پراکنده کاوش در دم مژه گلگون وگونه زریری ساخت و یاد نرگس مردم فریبت از کاسه چشم لاله و خیری شکفت، تار و پود آرامم درهم گسیخت و آبروی شکیبم بر باد داد و در خاک ریخت. زخم های کهن تازه شد و ناله جان خاموش بلند آوازه رخت تاب و توانم به دریا فتاد، و پیمان بردباری که به دست یاری او سامان و سری داشتم در پای رفت، منش از خوی جدائی دامن فراهم چید و دل از دیوار شکیبائی روی برتافت. ندانم از این پس چاره درد چیست و درمان جان تیمار پرورد کدام؟ دانم به چنگ ده ویرانه دیوانه زنجیر خامی دربندی و بهرسو بند آزمای هزار کمند.هرگز کام خویش بر دلخواه تو پیشی ندهم و با هر چه نه مایه آبرو و آرام تو اگر خود به خروارها رامش و به خرمن ها آرامش خویشی نخواهم، ولی چون نو آموز کیش جدائیم و تازه هنجار آئین تنهائی، اگرم گاه گاهی راهی دهند و در سایه آن آستان که نماز جای راستان است پناهی بخشند گناهی نخواهد داشت.