گنجور

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۰ - در غزل است

 

تا کرده ام ای دوست به عشق تو تولا

شد رنج و بلای دلم آن قامت و بالا

شایند تو را جان و روان بنده و چاکر

زیبند تو را حور و پری خادم و مولا

با طلعت میگونی و با دولت میمون

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۰ - در تأسف بر ایام جوانی و شکایت از عوارض پیری و درنصیحت و مناجات

 

نماند است در چشم من روشنائی

که افتاد با پیریم آشنائی

ز پیری چرا گشت تاریک چشمم

اگر آشنائی بود روشنائی

بهار جوانی فرو ریزد از هم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۹ - در توحید و مناجات ومنقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و مدح منتجب الدین حسین بن ابوسعد ورامینی «ره» گوید

 

دارنده گردون و نگارنده اختر

جان پرور و دارای جهان اعظم و اکبر

فردی صمدی لم یلدی راه نمائی

یکی نه چو هریک همه ای از همه برتر

او باشد آخر نه زمین باشد و نه چرخ

[...]

قوامی رازی
 
 
sunny dark_mode