رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۱۹
در عشق اگر جان بدهی، جان آنست
ای بی سر و سامان، سر و سامان آنست
گر در ره او دل تو دارد دردی
آن درد نگهدار که درمان آنست
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۰
آنکو به زبان خلق جز عیب نداشت
او هیچ خبر ز عالم غیب نداشت
من زندهٔ عقل را فشردم صد بار
چیزی به جز آن واهمه در جیب نداشت
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۱
این وادی عشق طرفه شورستانی است
غافل منشین که خوش حضورستانی است
هر دل که در او مهر بتی چهره فروخت
هر جا برود، چراغ گورستانی است
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۲
هر دل که رهین تن بود او دل نیست
در عالم دل خبر ز آب و گل نیست
راهی نبود که او بمنزل نرسد
جز راه محبت، که در او منزل نیست
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۳
عشق است که بی زلزله وغلغله نیست
گر ره نبری بجان جای گله نیست
این راه نرفت هر که سر در ننهاد
گویا که در این قافله سر قافله نیست
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۴
در عشق حکایت غم انگیز نیست
افسانه مصر و شام و تبریزی نیست
گفتم شاید جز او ببینم چیزی
چون دیدم من بغیر او چیزی نیست
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۵
از ذرهٔ سرگشته، قرار تو کجاست
وی مشت غبار، اعتبار تو کجاست
در آمدن و بودن و رفتن مجبور
ای عاجز مضطر، اختیار تو کجاست
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۶
این دار فنا بلند از پستی ما است
وین سختی ناتمام از هستی ما است
گفتم چه گناه کردهام تا هستم
یا رب چه گناه بدتر از هستی ما است
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۷
عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید
آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید
بخدا گر دهنش، هیچ تواند کس دید
یا اگر دید توان، پس ذقنش را نگرید
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۸
در باز بروی دلم از ناز نمیکرد
هر چند که در میزدم، آواز نمیکرد
با غیر اگر صحبت او گرم نمیبود
دل در بر من بیهده پرواز نمیکرد
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۲۹
بر کف چه نهم سبحه که زنارم شد
در بر چه کنم خرقه که سربارم شد
عقلم ننمود چاره و عشق بسوخت
از پیش نرفت کاری و کارم شد
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۰
عاشق به گدائی نه شهی میخواهد
نه لاغری و نه فربهی میخواهد
عاشق بمثل اگر چه روح القدس است
خود را از ننگ خود تهی میخواهد،
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۱
ناصح چکنی زبانم از پندم مبند
یکبار بیا ببین در آن سرو بلند
گر چشم ز روی او توانی برداشت
من نیز دل از غمش توانم بر کند
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۲
آنانکه علم به عالم تجریدند
علامهٔ دانشند و عین دیدند
ناکشته، تر و خشک جهان را کشتند
نادیده بد و نیک جهان را دیدند
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۳
در صومعه و مدرسه دیار نبود
در هر دو جهان واقف اسرار نبود
بودند همه لنگر آن عالم لیک
از عالم دل کسی خبردار نبود
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۴
ز آئینهٔ دل چو زنگ اغیار زدود
نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
چون اهل زمان نهایم در قید فنا
ما فانی مطلقیم در عین وجود
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۵
مجنون که تمام محو لیلی نشود
شایستهٔ انوار تجلی نشود
گفتی که به عشق دل تسلی گردد
عشق آن باشد که دل تسلی نشود
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۶
یک جرعه هر آنکه از می ما نو شد
عیب و هنر تمام عٰالم پوشد
ما صاف دلان کینه نداریم ز مهر
خون در دل ما ز مهر دشمن، جوشد
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۷
گاهیم چو مرده در کفن میسازد
گاهی از من، هزار من میسازد
میسوخت مرا اگر نمیسوخت دلم
این میسوزد که او بمن میسازد
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۳۸
گه مجنونم به دشت و کو میسازد
گه معقولم به گفتگو میسازد
گویند که نیکو نبود ساختگی
بس از چه نکوست آنچه او میسازد