گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت

سه پیراهن سلب بوده‌ست یوسف را به عمر اندر

یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت

سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر

رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۸

 

زمانی برق پر خنده، زمانی رعد پر ناله

چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله

و گشته زین پرند سبز شاخ بید بنساله

چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۳

 

بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی

و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی

بیا کی گویی: اندر جام مانند گلابستی

به خوشی گویی: اندر دیدهٔ بی‌خواب خوابستی

سحابستی قدح گویی و می قطرهٔ سحابستی

[...]

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۷

 

همی تا قطب با حورست زیر گنبد اخضر

شکر پاشش ز یک پله است و از دیگر فلا سنگش

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۶

 

یکی آلوده‌ای باشد، که شهری را ببالاید

چو از گاوان یکی باشد، که گاوان را کند ریخن

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۰

 

گرفته روی دریا جمله کشتی‌های بر تو

ز بهر مدح خواهانت زشروان تا به آبسکون

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۵

 

منم خو کرده بر بوسش، چنان چون باز بر مسته

چنان بانگ آرم از بوسش، چنان چون بشکنی پسته

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۸

 

به جای هر گران مایه فرومایه نشانیده

نمانیدست ساراوی و کرهٔ اوت مانیده

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵۲

 

ندارد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز

ببرد نسل این هر دو، نبرد نسل فرزانه

رودکی
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷۰

 

ازو بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی

به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی؟

رودکی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲

 

تو آن شبرنگ تازی را به میدان چون برانگیزی

عدو را زود بنوردی بدان تیغ بلاگستر

به اندک روزگار ای شه دو چیزم داد بخت تو

یکی لفظی خرد رتبت دوم طبعی سخن‌گستر

دقیقی
 

کسایی » دیوان اشعار » زلف معشوق

 

کمند زلف را ماند چو برهم بافتن گیرد

سپاه زنگ را ماند چو بر هم تاختن گیرد

معقرب زلف مشکینش معلق بر رخ روشن

چنان چون عنبرین عقرب که زهره در دهن گیرد

گهی همچون شبه باشد که بر خورشید برپاشی

[...]

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » پیری و پشیمانی

 

جوانی رفت و پنداری بخواهد کرد بدرودم

بخواهم سوختن دانم که هم اینجا بپرهودم

به مدحت کردن مخلوق، روح ِ خویش بشخودم

نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » حکمت

 

چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه

زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه

اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند

که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه

چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید

[...]

کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۰

 

دلی را کز هوا جستن چو مرغ اندر هوا یابی

به حاصل مرغ وار او را بر آتش گَردنا یابی

کسایی
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید

 

گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر

گه آن پیراسته جعدش ببارد مشگ و گه عنبر

رخی چون نو شکفته گل ، همه گلبن برنگ مل

همه شمشاد پر سنبل ، همه بیجاده پر شکر

برو از نیکوئی معنی ، بغمز از جادوئی دعوی

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین سبکتگین

 

گر از عشقش دلم باشد همیشه زیر بار اندر

چرا گم شد رخش باری بزلف مشکبار اندر

اگر طعنه زند قدّش بسر و جویبار اندر

چرا رخنه کند غمزه ش بتیغ ذوالفقار اندر

شکسته زلف مشک افشان بگرد روی یار اندر

[...]

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱

 

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

غلیواج از چه مبشوم است ؟ از آنکه گوشت بر باید

همه ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

تویی آن داور محکم که از دادش بنی آدم

بیارامیده در عالم چو مؤمن در حق شیذر

عنصری
 
 
۱
۲
۳
۳۴۸
sunny dark_mode