گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

من پر کاه و غم عشق همسنگ کوه گران شد

در زیر این بار اندوه و ای دل مگر می‌توان شد

چون تیر با استقامت از قوس من بست قامت

بی قامت آن قیامت قد چو تیرم کمان شد

چون زعفران بود و چون نی از چشم چون ارغوانم

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

زد دست سلطان دولت دوش از تجلی در دل

شد فتح باب تجلی بر ناظر منظر دل

تا سوز عشق تو آموخت آهی چو آتش برافروخت

از آتش آه دل سوخت بر آسمان اخر دل

بگشود دل باب مستی ما را گه می پرستی

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من

دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من

عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد

رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من

می‌سوزم از اشتیاقت در آتشم از فراقت

[...]

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode