سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را
ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را
به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
مسپار دل، به هر کس، که رخ چو ماه دارد
به کسی سپار دل را، که دلت نگاه دارد
بر چشم یار شد دل، که ز دیده، داد، خواهد
عجب ار سیه دلان را، غم داد خواه دارد
تو مرا مگوی واعظ، که مریز، آب دیده
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴
صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد
ز صنم جفا چه جویی که درو وفا نباشد؟
ز حبیب خود شنیدم که به نزد ما جمادی
به از آن وجود باشد که درو هوا نباشد
چو به حسرت گلت گل، شوم از گلم گیاهی
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹
صفت خرابی دل، به حدیث کی درآید؟
سخن درون عاشق، به زبان کجا برآید؟
چو قلم بدست گیرم که حکایتت نویسم
سخنم رسد به پایان و قلم به سر درآید
سر من فدای زلفت، که ز خاک کشتگانش
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۹ - غزل
سوی کلبه فقیران به سعادت و سلامت
بکجا همی خرامی صنما خلاف عادت؟
سوی کشته ای گذر کن ببهانه زیارت
بشکسته ای نظر کن به طریقه عیادت