ملکزاده گفت: آوردهاند که به زمینی که موطنِ پیلان و معدنِ گوهرِ ایشان است، پیلی پدید آمد عظیمهیکل، جسیمپیکر، مهیبمنظر که فلک در دورِ حمایلیِ خویش چنان هیکلی ندیده بود و روزگار زیرِ این حصارِ دوازدهبرج چنان بدنی ننهاده؛ بر پیلانِ هندوستان پادشاه شد و ربقهٔ فرمان او را رقبهٔ طاعت نرم داشتند. روزی در خدمتِ او حکایت کردند که فلان موضع به آب و گیاه و خصب و نعمت آراسته است و از انحا و اقطارِ گیتی چون بهار از روزگار، به عجایبِ اثمار و غرایبِ اشجار بر سر آمده. مرغان به منطقالطّیرِ سلیمانی در پردهٔ اغانی داودی وصفِ آن مغانی بدین پرده بیرون داده:
مَغَانِی الشِّعبِ طیبا فِی المَغَانِی
بِمَنزِلَهِٔ الرَّبِیعِ مِنَ الزَّمانِ
مَلَاعِبُ جِنَّهٍٔ لَو سَارَ فِیهَا
سُلَیمَانٌ لَسَارَ بِتَرجُمَانِ
هر وارد که آن منبعِ لذّاتِ روحانی و مرتعِ آمال و امانی بیند و در آن مسرحِ نظرِ راحت و مطرحِ مفارشِ فراعت رسد، نسیئه موعودِ بهشت را در دنیا نقدِ وقت یابد و رویِ ارم که از دیدهٔ نامحرمان در نقابِ تواریست، معاینه مشاهدت کند.
تُمسِی السَّحَابُ عَلَی اَطوَادِهَا فِرَقا
وَ یُصبِحُ النَّبتُ فِی صَحرَائِهَا بِدَدَا
فَلَستَ تُبصِرُ اِلَّا وَاکِفا خَضِلاً
اَو یَافِعا خَضِرا اَو طَائِرا غَرِدَا
شیری آنجا پادشاهی دارد، چنین نگارستانی را شکارستانِ خویش کرده و ددانِ آن نواحی را در دامِ طاعت خود آورده، از مشربِ تمتّع آن بیکدورتِ زحمتِ هیچ مزاحم باز میخورد و اسبابِ تعیّش، فِی عِیشَهٍٔ رَاضِیَهٍٔ وَ جَنَّهٍٔ عَالِیَهٍٔ، در آن آرامجای ساخته میدارد. شاهِ پیلان را از شنیدنِ این حکایت سلسلهٔ بیصبری در درون بجنبید و چون آن پیل که در دیارِ غربتش هندوستان یاد آید، از شوقِ کشش آن نزهتگاه زمامِ سکون و قرار با او نماند و در آن شبقِ نشاط و نشوِ اغتباط از غایتِ نخوتِ شباب که در سر داشت، هر لحظه استعادتِ ذکر آن میکرد میگفت:
اَعِد ذِکرَ نَعمَانٍ لَنَا اِنَّ ذِکرَهُ
هُوَ المِسکَ مَاکَرَّرتَهُ یَتَضَوَّعُ
فَاِن قَرَّ قَلبِی فَاتَّهِمهُ و قُل لَهُ
بِمَن اَنتَ بَعدَ العَامِرِیَّهِٔ مُولَعُ
شاهِ پیلان را دو برادر دستور بودند یکی هنج نام، جهاندیده، کار آزموده و صلاحجوی و صوابگوی و دیگری زنج نام، خونریز، شورانگیز، فتنهانداز و فساداندوز، بیباک و ناپاک.
عَلِیٌّ کَاسمِهِ اَبَدا عَلِیٌّ
وَ عِیسَی خَامِلٌ وَتِحٌ دَنِیِّ
هُمَا ثَمَرَانِ مِن شَجَرٍ وَلکِن
عَلِیٌّ مُدرِکٌ وَ اَخُوهُ نِیٌّ
تا بدانی که زهر و تریاک هر دو از یک معدن میآید و سنبل و اَراک هر دو از یک منبت میروید و اخواتِ این معنی نامحصورست و نظایرش نامعدود و سره گفتهست آن مراغی که گفتهست:
ما هر دو مراغی بچهایم، ای مهتر
باشد ز خری در من و تو هر دو اثر
لیکن چون تو جاهلی و من ز اهلِ هنر
لیکن چون تو جاهلی و من ز اهلِ هنر
هر دو را پیش خواند و گفت: مرا عزیمتِ لشکر کشیدن است بر آن صوب و گرفتنِ آن ملک آسان و سهل مینماید مرا. رایِ شما در تصویب و تزییفِ این اندیشه چه میبیند؟ هنج گفت: پادشاهان به تأییدِ الهی و توفیقِ آسمانی مخصوصاند و زمامِ تصرّف در مصالح و مفاسد و مسرّات و مساآت در دستِ اختیار ایشان بدانجهت نهادند که دانشِ ایشان به تنهایی از دانشِ همگنان علیالعموم بیش باشد و اگرچه «وَ شَاوِرهُم فِی الاَمرِ»، هیچ پادشاهِ مستبد را از استضاءت به نورِ عقلِ مشاوران و ناصحان مستغنی نگذاشتهست، امّا به وقتِ تعارضِ مهمّات و تنافیِ عزمات هم رایِ پاک ایشان از بیرون شوِ کارها تفصّی بهتر تواند جست، لیکن من از مردمِ دانا و دوربین چنان شنیدم که هرچه نیکو نهاده بود، نیکوتر منه، مبادا که از آن تغییر و تبدیل و مبالغت در اکمالِ تعدیل نقصانی به وضعِ حال درآید و به توهّمِ نسیئه که دایر بود بَینَ طَرَفَیِ الحُصُولِ وَ الاِمتِنَاعِ، آنچه نقد داری، از دست بیرون رود، این زایل گردد و شاید که در آن نرسی و بعد از تحمّلِ کلفتها و تعمّلِ حیلتها جز ندامت حاصلی نباشد و گفتهاند: بر هر نفسی از ناقصاتِ نفوس آدمیزاد دیوی مسلّط است که همیشه اندیشهٔ او را مخبّط میدارد و نامِ او هَوجَسَا نهادهاند که دایم بادِ هواجس هوی و هوس در دماغِ او میدمد و بر هر مقامی از مساعیِ کار خویش که پیش گیرد، گوید فلان معنی بهتر تا بر هیچ قدمی ثبات نکند و گفتهاند: سه گناه عظیم است که الّا رکاکتِ عقل و سماجتِ خلق و سخافتِ رای نفرماید یکی خون ریختنِ بیگناه، دوم مالِ کسان طلبیدن بیحق، سیوم هدمِ خانهٔ قدیم خواستن؛ و ازین هر سه تعرّضِ خانهٔ قدیم مذمومتر، چه آن دو قسم دیگر از گناه، اگر نیک تأمّل کنی، درو مندرج توانی یافت و بدانکه آفریدگار، تَعَالی و تَقَدَّسَ، تا نظر عنایت بر گوهری نگمارد، او را به دولتِ بزرگ مخصوص نگرداند و ارادهٔ قدیمش ادامتِ آن خانه و اقامتِ آن دولت آشیانه اقتضا نکند. شیر پادشاهیست پادشاهزاده از محتدِ اصیل و منشأ کریم و اثیل، شهریاری و فرمانروایی بر سباعِ آن بقاع از آباءِ کرام او را موروث مانده و به کرایمِ عادات آثار مکتسباتِ خویش با آن ضمّ گردانیده. چون بهخاصّهٔ تو هیچ بدی ازو لاحق نشدهست و سببی از اسبابِ دشمنانگی که مبدأ این حرکت را شاید، صادر نیامده، این کار را متصدّی چگونه توان شد و آنگه شیر خصمی چنان سستصولت هم نیست و کارِ پیگار او چنان سهلالمأخذنی که گستاخ و آسان پای در دایرهٔ مملکتِ او توان نهاد و مرکزِ آن دولت بهدست آورد. نیک در انجام و آغازِ این کار نگه باید کرد و مداخل و مخارجِ آن به فکری صایب و اندیشهای شافی بباید دید، چه هر کار که ضرورتی بر آن حامل نبود و موضوعِ آن در حیّزِ مصلحتی متمکّن نباشد، مبادرت (بر) آن جز بر بیخردی و بدرایی محمول نتواند بود، چنانکه اشارتِ نبوی بر آن رفتهست: «مِن حُسنِ اِسلَامِ المَرءِ تَرکُهُ مَالَایَعنِیهِ». شاه روی به زنج آورد که تو چه میگویی؟ زنج گفت: سخنهایِ هنج همه نقش نگینِ مصلحت و مردمهٔ دیدهٔ صواب شاید بود، لیکن همانا از بیدادگری شیر بر ضعافِ خلق که روز به روز متضاعف است، خبر ندارد و قضیهٔ عدلِ پادشاه و احسانِ نظر شاملش آنست که خلایق را از چنگالِ قهر او برهاند و آن ولایت از دست تغلّب او انتزاع کند و پادشاه را چون خرج از دخل افزون بود و در بسطتِ ملک نیفزاید و از عرصهای که دارد به گامِ طمع تجاوز ننماید، خرج خزانه هم از کیسهٔ بیمایگان باید کرد، تا نه بس روزگاری رعایا درویش و خزانه تهی و پادشاه بیشکوه ماند ع ، وَ الدَّرُ یَقطَعُهُ جَفَاءُ الحَالِبِ . شاه را این عزم به نفاذ باید رسانید .
وَ لَا یَثنِ عَزمَکَ خَوفُ القِتَالِ
بِمُسرٍ دَقَاقٍ وَ بِیضٍ حِدَادِ
عَسَی اَن تَنَالَ الغِنَی اَو تَمُوتَ
وَ قَدرُکَ فِی ذَاکَ لِلنَّاسِ بَادِ
فَاِن لَم تَنَل مَطلَبَا رُمتَهُ
فَلَیسَ عَلَیکَ سِوَی الاِجتِهَادِ
شاه به هنج اشارت کرد که آنچه پیشِ خاطر میآید، باز مگیر. هنج گفت: از اربابِ حکمت و دانشورانِ جهان چنان شنیدم که هرکه منفعتِ خویش در مضرّتِ دیگران جوید، او را از آن منفعت اگر حاصل شود، تمتّعی نباشد و اگر نشود، به ستمگاری بدنام شود و آنکه سزاوارِ نیکی و کامیابی همه خود را بیند، هر آینه به روزِ بدی و ناکامی افتد و پادشاهِ دانا آنست که چون خرج فزون از دخل بیند، به حسنِ تدبیر اندازهٔ خرج با دخل برابر دارد، چه خرجی که از حدِّ دخل فرا گذشت، پیمانهٔ آن پدید نیاید و چیزی طلبیدن و از پیِ آن تپیدن که چون بیابی، روزی چند در داشتن آن انواعِ مشاقّ تحمّل باید کرد و آخر هم به انقضا انجامد، نشانِ روشنی بصیرت نباشد، چنانکه آن دیوانه گفت خسرو را، شاه گفت: چون بود آن داستان؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.