شهریار گفت: شنیدم که رایِ هند را ندیمی بود هنرپرور و دانشپرست و سخنگزار که هنگامِ محاوره درّ در دامنِ روزگار پیمودی و هر دو ظرفِ زمان و مکان بظرافتِ طبع او پر بودی و از سبک روحی و محبوبی چون حبّهٔالقلب در پردهٔ همه دلها گنجیدی و از مقبولی و بهنشینی چون انسانالعین در همه دیدهاش جای کردندی. روزی در میانِ حکایات از نوادر و اعاجیب بر زبانِ او گذشت که من مرغی دیدهام آتشخوار که سنگ تافته و آهن گداخته فرو خوردی. ندماءِ مجلس و جلساءِ حضرت جمله برین حدیث انکار کردند و همه بتکذیبِ او زبان بگشودند و هر چند ببراهینِ عقل و دلایلِ علم جوازِ این معنی مینمود، سود نمیداشت و چون حوالت بخاصّیّت میکرد که آنچ از سرِّ خواصّ و طبایع در جواهر و حیوانات مستودع آفریدگارست، جز واهبِ صور و خالقِ موادّکس نداند و هرک ممکن از محال شناخته باشد، اگرچ وهم او از تصوّرِ این معنی عاجز آید، عقلش بر لوحِ وجود بنگارد، این تقریرات هیچ مفید نمیآمد. با خود اندیشه کرد که حجابِ این شبهت از پیشِ دیدهٔ افهامِ این قوم جز بمشاهدهٔ حسّ بر نتوان گرفت، همان زمان از مجلسِ شاه بیرون آمد و روی بصوبِ بغداد نهاد و مدّتی دراز منازل و مراحل مینوشت و مخاوف و مهالک میسپرد تا آن جایگه رسید که شترمرغی چند بدست آورد و در کشتی مستصحبِ خویش گردانید و سویِ کشور هندوستان منصرف و توفیقِ سعادت راه او آمد تا در ضمانِ سلامت بنزدیکِ درگاه شاه آمد. شاه از آمدنِ او خبر یافت، فرمود تا حاضر آمد. چون بخدمت پیوست، رسمِ دعا و ثنا را اقامت کرد. رای پرسید که چندین گاه سببِ غیبت چه بودست؟ گفت: فلان روز در حضرت حکایتی بگفتم که مرغی آتشخوار دیدهام، مصدّق نداشتند و از آن استبداعی بلیغ رفت، نخواستم که من مهذارِ گزافگوی و مکثارِ بادپیمای باشم و دامنِ احوالِ من بقذرِهذر آلوده شود و نامِ من در جملهٔ یاوهگویانِ دروغ بافِ ترفندتراش برآید که گفتهاند : اِیَّاکَ وَ اَن تَکُونَ لِلکَذِبِ وَاعیِاً وَ رَاوِیا فَأِنَّهُ یَضُرُّکَ حِینَ تَرَی اَن یَنفَعُکَ ؛ برخاستم و ببغداد رفتم تا ببدرقهٔ اقبالِ شاه و مددِهممِ او بقصد رسیدم و با مقصود باز آمدم و اینک مرغی چند آتشخوار آوردم تا آنچ از من بخبر شنیدند، بعیان بینند و نقشی که در آیینهٔ عقل ایشان مرتسم نمیشد، از تختهٔ حسِّ بصر برخوانند. رای گفت: مرد که بپیرایهٔ خرد و سرمایهٔ دانش آراسته بود، جز راست نگوید، لیکن سخنی که در اثباتِ آن عمرِ یکساله صرف باید کرد، ناگفته اولیتر. این فسانه از بهر آن گفتم تا همگنان خاصّه خواصِّ مجلسِ ملوک بردأبِ آدابِ خدمت متوفّر باشند و از تعثّر در اذیالِ هفوات متیقّظ. تمام گشت بابِ دادمه و داستان. بعد ازین یاد کنیم بابِ زیرک و زروی و درو باز نمائیم که چون کسی را علوِّ همت از مغاکِ سفالت بافلاکِ بزرگی و جلالت رساند و زمامِ فرماندهی بدستِ کفایت و سیاستِ او دهد و کلاهِسری و سروری بر تارکِ اقبالِ او نهد، وجهِ ترقّی او در کارِ خویش و توقّی از موانع پیشبردِ آن چیست و طریقِ تمشیت و سبیلِ تسویت کدام. وَ اللهُ المُوَفِّقُ لِلرَّشَادِ فِی المَعَاشِ وَ المَعَادِ. ایزد، عَزَّاسمُهُ وَ تَعَالَی : همه اقدامِ جاه و جلالِ خداوند ، خواجهٔ جهانرا در مراقیِ منزلت (راقی) داراد و طرازِ مفاخر و مآثرش بر آستینِ دین و دولت باقی ، بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَطیَبِینَ الاَکرَمِینَ .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شهریار به داستانی اشاره میکند درباره یک هنرمند و دانشمند هندی که داستانی از دیدن مرغی آتشخوار نقل کرد. پس از این بازگوئی، دیگران سخن او را باور نکردند و او تصمیم میگیرد که برود و این مرغ را پیدا کند تا واقعیت را ثابت کند. او به بغداد میرود و در سفر خود مرغهای آتشخوار پیدا میکند و آنها را به دربار شاه میآورد تا شاهدی بر صحبتهای خود داشته باشد. شهریار به اهمیت صداقت در سخن گفتن و همچنین تلاش برای مستند کردن ادعاها اشاره میکند و در نهایت به تقدیر از دانایی و هنر میپردازد. همچنین، او بر این نکته تأکید میکند که فردی که همت و جلال دارد، باید از موانع پیشرفت عبور کند و به درستی راه را در زندگی خود انتخاب کند.
هوش مصنوعی: شهریار گفت که شنیدهام در هندوستان فردی بود که به هنر و دانش علاقهمند بود و در گفتوگوها کلمات زیبا و درخشانی بر زبان میراند. او با طبع لطیف و روحی دوستداشتنی، همواره در دلها جا میگرفت و در دیدهها به عنوان انسانی محبوب شناخته میشد. روزی او از داستانهایی عجیب و غریب سخن گفت و یک مرغ آتشخوار را که سنگ و آهن را میخورد، توصیف کرد. اما افراد حاضر در مجلس به این گفتهها اعتنا نکردند و او را تنقید کردند. او تلاش کرد تا با منطق و دلایل علمی این موضوع را توجیه کند، اما هیچکدام از این تلاشها بیفایده بود. او به این نتیجه رسید که برای درک این شبهه، افراد باید با حسهای خود آن را مشاهده کنند. بنابراین، او از مجلس شاه بیرون آمد و به سمت بغداد رفت، در جستجوی نشانههایی از حقیقت. او مدتی در سفر بود تا اینکه به تعدادی شترمرغ رسید و آنها را با خود به هندوستان برد. پس از رسیدن به درگاه شاه، او توضیح داد که به خاطر داستانی که گفته بود، سفر کرده و نخواسته است نامش در زمره دروغگویان بیفتد. او مرغهایی را که آتشخوار بودند، آورد تا دیگران به عینه شاهد حقیقتی باشند که او پیشتر گفته بود. در نهایت، او به اهمیت راستگویی و دوری از دروغ تأکید کرد و اشاره کرد که باید از موانع و مشکلات در مسیر خود آگاه بود. داستان به پایان رسید و او به اهمیت اراده و همت در دستیابی به موفقیت اشاره کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.