گنجور

 
سلطان ولد

گرچه بدوالدش قوی مشهور

نبد او همچو شمس دین مستور

همه او را ز جان مرید بدند

در زمان ولد مزید شدند

اولیا را که والدش بگزید

نی ز تقلید بل ز غایت دید

بعد والد شد ازولد پیدا

که چسان داشتند کارو کیا

شرحشان کرد از دل و از جان

بر ملا تا شنید پیر و جوان

یکدمی کرد شرح طاعتشان

یکدمی عزلت و قناعتشان

یکدمی شرح قال جانیشان

یکدم از حالت نهانیشان

هر یکی را کرامتش چون بود

در نماز استقامتش چون بود

هر یکی را چه شکل صحبت بود

هر یکی را ز حق چه رتبت بود

هر یکی را چگونه بود ارشاد

هر یکی را چه نوع بخشش وداد

حاصل احوال جمله را یک یک

بنمود و رهید خلق از شک

همه از نومرید و بنده شدند

همه بودند مرده زنده شدند

همه را گشت بیگمان معلوم

که نبود این سر آن زمان مفهوم

شده است از ولد کنون پیدا

حال ایشان بنزد پیرو فتی

که ندارند در جمال نظیر

پیش ایشان کبیر گشته صغیر

قربشان بود از اولیا پنهان

زانکه نامد چو هر سه در دو جهان

جملۀ اولیا حبیب بدند

خاصگی حق و قریب بدند

همه مظهر بدند یزدان را

همه جان داده خلق بیجان را

همشان دستگیر خلق بدند

همه بی جسم روح محض بدند

شده اند این زمان چو حق پنهان

کس از ایشان نداده هیچ نشان