گنجور

 
سلطان ولد

بود با شیخ در زمانۀ شیخ

همدل و همنشین بخانۀ شیخ

در صفا و وفا بهم همدم

همه اصحاب شادمان بیغم

بخشش هر دو بر همه شامل

همه از ه ر دو عالم و عامل

همه در باغ عشق چون اشجار

شیخ و نایب در آن چو باد بهار

زنده از آبشان نهال همه

گشته خوب از وصال حال همه

هر یکی را بقدر خود ادرار

دائماً میرسید بی آزار

داده هر یک درخت شکل دگر

میوه های لذیذتر ز شکر

یک از آن تاب داده بر خرما

یک بداده انار جان افزا

در عروج از بروج همچو ملک

کرده هر یک گذر ز هفت فلک

خوش بهم بوده مدت ده سال

پاک و صافی مثال آب زلال

بعد از آن نقل کرد مولانا

زین جهان کثیف پر زعنا

پنجم ماه در جماد آخر

بود تقلان آن شه فاخر

سال هفتاد و دو بده بعدد

ششصد از عهد هجرت احمد

چشم زخمی چنین رسید بخلق

سوخت جانها ز صدمت آن برق

لرزه افتاد در زمین آن دم

گشت نالان فلک در آن ماتم

مردم شهر از صغیر و کبیر

همه اندر فغان و آه و نفیر

دیهیان هم ز رومی و اتراک

کرده ازدرد او گریبان چاک

بجنازه شده همه حاضر

از سر مهر و عشق نز پی بر

اهل هر مذهبی بر او صادق

قوم هر ملتی بر او عاشق

کرده او را مسیحیان معبود

دیده او را جهود خوب چو هود

عیسوی گفته اوست عیسی ما

موسوی گفته اوست موسی ما

مؤمنش خوانده سرو نور رسول

گفته هست او عظیم بحر نغول

همه کرده ز غم گریبان چاک

همه از سوز کرده بر سر خاک

آن فغان و خروش کانجا بود

کس ندیده است زیر چرخ کبود

همچنان این کشید تا چل روز

هیچ ساکن نشد دمی تف و سوز

بعد چل روز سوی خانه شدند

همه مشغول این فسانه شدند

روز و شب بود گفتشان همه این

که شد آن گنج زیر خاک دفین

ذکر احوال و زندگانی او

ذکر اقوال و در فشانی او

ذکر خلق لطیف بی مثلش

ذکر خلق شریف بی مثلش

ذکر عشق خدا و تجریدش

ذکر مستی و صدق و توحیدش

ذکر تنزیه او از این دنیا

کلی رغبتش سوی عقبی

ذکر و ورد و نماز او همه شب

ذکر تخصیص او بحضرت رب

ذکر لطف و تواضع و کرمش

ذکر حال و سماع چون ارمش

ذکر تذکیر و وعظ و گرمی او

ذکر مهر و وفا و نرمی او

ذکر اسرار و لطف انوارش

ذکر آن کشف ها ز دیدارش

ذکر تقوی و حلم و رحمت او

ذکر فتوی و علم و حکمت او

ذکر هر نوع از کرامت او

در ره صدق استقامت او

همه در هر صفت ورا خوانند

زانکه او را شفیع خود دانند

همه نامش برند در سوگند

همه از نام او رهند از بند

تا نیارند نام او بزبان

هیچ باور نگردد آن پیمان

زانکه آن نام بهترین قسم است

نقض آن پیششان بترزسم است

گر بگویم از این نسق شب و روز

دل عش ا ق خون شود از سوز

دل چون کوه که شود زین غم

آن به آید کزیم ببندم دم

سوی قصه روم که از غصه

برهند و برند از آن حصه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode