گنجور

 
وحشی بافقی

کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد

ننشست با رقیبی و آزار من نکرد

یک شمه کار در فن ناز و کرشمه نیست

کز یک نگاه چشم تو در کار من نکرد

گفتم مرنج و گوش کن از من حکایتی

رنجش نمود و گوش به گفتار من نکرد

خندان نشست و شمع شبستان غیر شد

رحمی به گریه‌های شب تار من نکرد

وحشی نماند هیچ سیاست که هجر یار

با جان خسته و دل افکار من نکرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۲۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم