گنجور

 
وحشی بافقی

هرگزم یارب از آن دیدار مهجوری مباد

این نگاه دور را از روی او دوری مباد

من کجا و رخصت آن بزم؟ دانم جای خویش

دیگران هم رخصت ار خواهند دستوری مباد

هر مرض کز عشق پیش آمد علاجش بر منست

لیک جانم را ز درد، رشک و رنجوری مباد

چشم غارت کرده را صعب است از دیدار دوخت

هیچ عاشق را الهی هرگز این کوری مباد

جوهر حسن تو کنج خانهٔ آباد نیست

بر بنای جان وحشی نام معموری مباد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۱۰۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم