گنجور

 
 
 
واعظ قزوینی

ز آتشپاره خود گرمیی تا وا کشم، هردم

چو اشک شمع در هر گام میگیرم سر راهش

بیدل دهلوی

مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس‌ کاهش

به چندین کوچه افکنده‌ست سعی نام در چاهش

خودآرایی به دیهیم زر و یاقوت می‌نازد

ز ماتم ‌کرده غافل خاک رنگین بر سر جاهش

اگر شخص طلب قدر جنون مفلسی داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه