گنجور

 
طغرای مشهدی

به برگ عیش رسم، گر چو نوبهار آیی

میان باغ شوم، چون تو در کنار آیی

تو آن گلی که بهار از رخ تو می بارد

چرا نهال نگردد چو پیش خار آیی؟

کند سفیدی چشمم نیابت دم صبح

شبی که سوی من از راه انتظار آیی

هزار خاک نشین، آه می کشد ز پی ات

نمی شود که به این کوچه بی غبار آیی

دلا ز رشته زلفش اگر بداری دست

عجب که یک سر سوزن مرا به کار آیی