گنجور

 
طغرای مشهدی

صورت پذیر درد است، دیبای زندگانی

بی موجه الم نیست، خارای زندگانی

روزی که زندگانی، گردون نصیب ما کرد

ای کاش مرگ می بود، در جای زندگانی

ای ساکن عدم زار، کشتی مران در آبش

طوفانی ملال است، دریای زندگانی

در باب غم فروزی، یکسان فتاده ما را

با روزهای ماتم، شبهای زندگانی

آب حیات می بود در طالع سکندر

چون خضر اگر نمی گشت، جویای زندگانی

غیر از شراب کلفت، چیز دگر ندارد

گویا سبوی چرخ است، مینای زندگانی

ما و شهادت عشق، در کوچه خموشان

کآسودگی ز ما برد، غوغای زندگانی

طغرا اگر نمی کرد، شرح غبار خاطر

کی گردباد می داشت، صحرای زندگانی؟