گنجور

 
طغرای مشهدی

جنگ با من دارد ای دل تا طلبکارش تویی

از من آن بدخو چه می خواهد، گرفتارش تویی

ماه من، گفتی چرا افتاده گیسو در پی ام؟

چون نیفتد در پی ات، شمع شب تارش تویی

چون نباشد بی صفا در جنب رویت آفتاب؟

این چمن را او گل زرد است و گلنارش تویی