گنجور

 
طغرای مشهدی

یارب از نسرین، چراغ لاله را پروانه ده

دود ریحان را زگل، جوشی در آتشخانه ده

سنبل این دشت، بوی زلف لیلی می دهد

طره اش را از نسیم بید مجنون، شانه ده

می زند واعظ به سرمستان بزم عشق، طعن

آشنایان را پناه از کاوش بیگانه ده

گر شود انگشت زاهد رهبرم در کار عشق

تاب سرگردانی ام چون سبحه صد دانه ده

من به پایین خانه دار فنا راضی نیم

همچو منصورم ز عزت جا به بالا خانه ده

 
 
 
اوحدی

عاشقان درد کش را دردی می‌خانه ده

از قدح کاری نیاید، بعد ازین پیمانه ده

جان ما بر باد خواهد رفت، ساقی، یکزمان

باده‌ای گر می‌دهی، بر یاد آن جانانه ده

هر حریفی را به قدر حال او تیمار کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه