گنجور

 
طغرای مشهدی

زلف شبرنگ، پریشان بر و دوش مکن

خویش را بیهده چون کعبه سیه پوش مکن

تا ز قانون طرب، دست نشویی در بزم

رود اشکم چو درآید به صدا، گوش مکن

بوی شیر از لب چون لعل ترت می آید

آب اگر در قدح باده بود، نوش مکن

شب به گلشن چو روی، دست به شوخی مگشا

گل چراغی به رهت داشته، خاموش مکن

 
 
 
اوحدی

ای دلم برده، مرا بی‌دل و بی‌هوش مکن

کار دل سهل بود، عهد فراموش مکن

سیدای نسفی

ناله اهل غرض ای مه من گوش مکن

سایه خویش به این قوم هماغوش مکن

باده خیره نگاهان هوس نوش مکن

با چنین طایفه چون شیشه می جوش مکن

نرگس خویش تو از سرمه سیه پوش مکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه