گنجور

 
طغرای مشهدی

ز بهر صبر بلبل، بی تو در گلزار می مانم

تو چون گل می روی از باغ و من چون خار می مانم

مرا همچون عصا دارد ادب در وادی شوقت

به جای پا سرم گر نیست، از رفتار می مانم

به غیر از اشکریزی نیست شبها بی توام کاری

اگر چون شمع مجلس تا سحر بیدار می مانم

نگاه چشم مخمور توام افکند بر بستر

مسیحا گر به بالینم رسد، بیمار می مانم